جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ Friday, 19 April , 2024
پایگاه اطلاع رسانی دکتر فریده محمد علی پور

اخراج فلسطينيان در سال ١٩٤٨، خلا در بازخواني تاريخي اسرائيل

شبح نکبه بر فراز اسرائيل

 

سازمان‌هاي سياسي فلسطيني، سلسله کارزار ساليانه‌اي را که بين سي مارس و ١٤ مه برگزار مي شوند، «راه‌پيمایي بازگشت بزرگ» نامگذاري کرده‌اند. از نگاه دولت اسرائيل، ١٤ مه روز جشن ملي و يادآور١٤ مه ١٩٤٨، روزي است که دیويد بن گوريون استقلال کشور را اعلام کرد اما براي جامعه فلسطين، چنين روزي يادمان نکبه (فاجعه) يعني يادبود اخراج ٨٠٥ هزار فلسطيني است که نوادگان‌شان هنوز چشم انتظار اجراي قطعنامه ١٩٤ مجمع عمومي سازمان ملل متحد، مصوب ١١ دسامبر ١٩٤٨ هستند. اين قطعنامه بر «حق بازگشت» تاکيد کرده و براي جبران خسارت [رانده شدگان] پرداخت غرامت را پيش بيني مي‌کند.

فرداي اولين جنگ اعراب ـ اسرائيل، صدها هزار فلسطيني به طور پراکنده در چهارگوشه منطقه پخش شدند. مورخان رويداد را ثبت کردند ولي مي دانستند که سرانجام برداشت فاتح جنگ از اين رويداد روايت مسلط خواهد شد. نوشته‌هاي وليد خالدي يا سامي هداوي جاي ترديدي باقي نمي‌گذارد: مردم فلسطين، خواه به دلخواه براي حفظ جان خود و يا به اجبار فرار کرده باشند، به هر حال از زمين خود کنده شده‌اند.(١) اما براي اين که چنين روايتي از رويدادهاي سال ١٩٤٨ فراتراز جهان عرب منتشر شود، لازم بود تا سال ١٩٨٧ فرارسد تا نخستين آثار «مورخان جديد اسرائيل» از جمله بني موريس، ايلان پاپه و آوي شلائيم (٢) منتشر شود. اين پژوهشگران با تکيه بر بايگاني‌هاي دولتي اسرائيل، يک به يک، بنياد تاريخ‌نگاري رسمي کشور را از هم گسيختند.

زمان انتشار اين پژوهش‌ها را نبايد امري پيش‌پا افتاده تلقي کرد. نخستين کتاب، هنگام آغاز اولين انتفاضه، نزديک به ده سال پس از به قدرت رسيدن جناح راست و شروع جنبش رفوزنيک منتشر شد. در اين جنبش «مشمولان مخالف جنگ» از خدمت در سرزمين‌هاي اشغالي سرپيچي کردند، در حالي که نظاميان اسرائيلي در مورد عملکرد ارتش خود تامل مي‌کردند. صلح طلبان به دوره‌اي ازگشايش و پرس و جو درباره جامعه، دولت و نوع رابطه‌شان با طرف ديگر گام مي‌گذاشتند. رسيدن اسحاق رابين به مقام نخست وزيري در سال ١٩٩٢ و آغاز مذاکرات با سازمان آزادي بخش فلسطين (ساف) در اين چارچوب مي‌گنجد. اين دوره‌اي بود که جنگ سرد به پايان مي‌رسيد، و با حمايت شماري از کشورهاي عربي از ائتلاف ضدِ عراق در جنگ خليج [فارس] در سال ١٩٩١، ناقوس مرگ پان‌عربيسمي به صدا در مي‌آمد که مدت‌ها در مقابل مذاکره با اسرائيل ايستادگي کرده بود.

واژه‌اي که از اين پس ممنوع شد

در نخستين نيمه سال‌هاي دهه ١٩٩٠، کارهاي «مورخان جديد» با استقبال بخشي از جامعه اسرائيل روبرو شد. موضوع در رسانه‌ها مطرح شد و کنفرانس‌ها و سمينارها برگزار گرديد، بدون اين که همه اين تزها را بپذيرند، دستِ کم درمورد آن‌ها به بحث مي‌پرداختند. طرح‌هایی براي نگارش تاريخ اسرائيل ـ فلسطين ريخته شد و حتي کميسيون‌هایي براي بازبيني برنامه درس تاريخ در مدرسه‌ها تشکيل شد. باوجود اين، بحث‌ها به محافل روشنفکري محدود ماند. قتل رابين به دست يک افراطي يهودي در سال ١٩٩٥ و سپس به قدرت رسيدن بنيامين نتانياهو در سال ١٩٩٦و آغاز سوءقصدهاي انتحاري در خاک اسرائيل، روند گشايش را با دشواري روبرو ساخت اما متوقف نکرد.

با اين همه، با آغاز انتفاضه دوم در اواخر سپتامبر ٢٠٠٠، آخرين فضاهائي که در آن بين اسرائيلي‌ها و فلسطينيان در مورد تاريخ نگاري‌شان بحث درمي‌گرفت، بسته شد. به دنبال شکست گفتگوهاي سران در کمپ ديويد در ژوئيه ٢٠٠٠، جنبش‌هاي صلح طلب که بانيان اصلي اين روابط بودند، از هم پاشيدند؛ ایهود باراک با شعبده بازي با پوشاندن سازش‌ناپذيري خود، مسئوليت شکست را بر گردن ياسر عرفات انداخت (هرچند او بعدها پذيرفت که هيچ چيزي به رهبران فلسطيني پيشنهاد نکرده بود). فعالان چپ صهيونيست بدون اين که نقش پيشگام را در اين جنبش ايفا کنند، توانستند بخش بزرگي از جامعه اسرائيل را گردهم آورند. با بيانات اهود باراک و از سرگيري خيزش دوم بخش بزرگي از فلسطيني‌ها که مرگبارتر از قبل و مسلحانه بود، به فعاليت هاي صلح‌طلبانه پايان دادند و سازمان‌هاي آنان نيز از رمق افتاد.

از نگاه جامعه يهودي، با چنين برداشتي، ديگر «همتایي» وجود ندارد که بتوان با او صلح کرد. اسرائيليان انتفاضه دوم را به مثابه حمله بدون اخطار فلسطيني‌ها تلقي مي کردند که به ويژه با بسيج حماس که نيروي جديد سياسي با گرايش اسلام‌گرائي بود، همراه شده و مجموعه اين شرايط بازتاب اخبار اضطراب‌آور جهاني را نيز تشديد کرد. در سال ٢٠٠١، آريل شارون سرکرده جناح راست، با ارائه برنامه متفاوتي در انتخابات برنده مي‌شود: او تلقين مي‌کند که چون همزيستي امکان ندارد، پس جدائي به صلح مي‌انجامد. به موجب اين منطق يک جانبه نگر، در کرانه باختري ديواري کشيده مي‌شود و ارتش اسرائيل از غزه عقب نشيني مي‌کند.

يک بار ديگر، حافظه نکبه به سود تبليغات قديمي به خاک سپرده مي‌شود: به اين معني که گويا فلسطينيان سرزمين خود را ترک کردند تا درکنار يهوديان زندگي نکنند؛ و اسرائيل بر اين سرزمين که خدا به ابراهيم اعطا کرده، حقي دارند. آريل شارون بلافاصله پس از کسب قدرت، دستور مي‌دهد کتاب هاي درسي تاريخ اِيال ناوه را جمع آوري کنند که ديدگاهي نامتعارف از ١٩٤٨ ارائه مي داد. در دانشگاه ها به شدت با کار «مورخان جديد» مقابله مي شود. اکنون، اين جنگ به برنامه مرکزي ايم تيرتزو، سازمان دانشجوئي نزديک به رهبر راست افراطي، وزير آموزش کنوني، نفتالي بِنِت تبديل شده است. پيروان اين جريان در سال‌هاي اخير، کارزاري را با عنوان «نکبه دروغ است» به راه انداخته‌اند (٣). اسرائيليان نمي خواهند بپذيرند که بخشي لاينفک از تاريخ فلسطين هستند و نهادهاي اسرائيلي مرتباً به آن‌ها تلقين مي کنند که آنان وارثان ايده‌هاي رهایی‌بخش و پيشرواند.

ايجاد اسرائيل پس از مرگبارترين جنگ تاريخ رخ داد، جنگي که در پايان آن، ايده‌هاي آزادي خواهانه بر فاشيسم پيروز شد. يهوديان، قربانيان اصلي ترور نازي تلقي مي‌شدند و پايه‌ريزي دولتِ پناهگاه در خاورنزديک مي‌بايست اين تراژدي را با اين که اروپائي است، جبران کند. از اين رو، دفاع از اسرائيل هم داوي سياسي، و هم داوي تمدني است. اين خطر وجود دارد که خاطره نکبه، بيگناهي کاملي را که دستگاه دولتي اسرائيل مدعي آن است، خدشه‌دار سازد. قبول اين نکته که در جريان ايجاد کشور اسرائيل، رزمندگان آن نه قرباني ، بلکه جلاد بوده‌اند، « پاکي اسلحه‌ها» را که ارتش موسوم به «دفاعي» اسرائيل بدان مي‌بالد، از بين خواهد برد.

منطق جدائي حاکم در جامعه يهودي اسرائيلي، بي‌تفاوتي ژرفي نسبت به مسئله فلسطين ايجاد کرده است. در جريان انتخابات مارس ٢٠١٥، فقط ٩ درصد راي‌دهندگان معتقد بودند که صلح با فلسطيني‌ها اولويتي براي حکومت آتي است(٤). با ناپديدشدن اين مسئله از ذهن آنان، درصد قابل ملاحظه‌اي از اسرائيليان ملي‌گرايانه ترين نظريات را مي‌پذيرند. در سال ٢٠٠١، هنگامي که خشونت‌هاي انتفاضه دوم در اوج بود، ٣٥ درصد مردم اسرائيل با ايدهء «انتقال» جمعيت عرب به خارج از اسرائيل، به کرانه باختري يا اردن موافق بودند (٥). در سال ٢٠١٥، ٥٨ درصد از اين نظريه حمايت مي‌کردند و ٥٩ درصد از برقراري رژيم آپارتايد که در صورت انضمام کرانه باختري، براي يهوديان امتياز ويژه قائل شود، پشتيباني مي‌کردند.

با اين همه، از ويراني‌هاي جنبش بزرگ صلح‌طلب، سازمان‌هاي کوچکي برخاسته‌اند که آماج‌هاي مشخصي را در نظر مي‌گيرند. براي مثال، «ذاکرات» که در سال ٢٠٠١ تاسيس شده، هدف خود را آموزش نکبه در جامعه اسرائيلي تعيين کرده است. اين انجمن ابتکار برگزاري نخستين کنفرانس درباره حق بازگشت پناهندگان فلسطيني را به عهده گرفته و از سال ٢٠١٣ فستيوال سالانه فيلم با عنوان «از نکبه تا بازگشت» را برگزار مي‌کند. ذاکرات همچنين برنامه‌هائي براي بازديد اماکن فلسطيني «به حال خود رها شده» در سال ١٩٤٨ ترتيب مي‌دهد. براي مثال، مي‌توان از محل سکونت يک شيخ فلسطيني که کافه ترياي دانشگاه تل آويو شده، خانه‌هاي فلسطيني در کفرشائول که به مرکز روان درماني تبديل شده‌اند، نام برد. اين‌ها نمونه‌هائي از منظره‌هاي اسرائيلي هستند که از عربيت زمين حکايت مي‌کنند. براي الِئِنورمِرزا و اِيتان برونستاين، موسسان مرکز پژوهش هاي آلترناتيو استعمارزدا، در اسرائيل موضوع نکبه يک تابو است. به عقيده آنان، در عمل «بحث‌ها عموماً به اين موضوع محدود مي‌شود که آيا درست است و حتي اجازه داريم که در اين مورد بحث کنيم.» باوجود اين، اين‌دو يادآوري مي‌کنند که وضع تغيير کرده، زيرا واژه نکبه براي مضطرب کردن مسئولان داراي پژواک کافي است.

در ٢٣ مارس ٢٠١١، مجلس اسرائيل (کنِسِت)، اصلاحيه‌اي به لايحه بودجه افزود که به موجب آن هر سازماني که از روز جشن ملي، به عنوان روز عزا ياد کند، هيچ سوبسيدي دريافت نخواهد کرد. طبيعتاً، اين انجمن‌ها قبل از آن نيز هيچ سوبسيدي دريافت نمي‌کردند، اما غرض از اين تصميم، نکوهش آن ها و نيز ترويج اين ايده بود که چنين فعاليت‌هائي موجب مي‌شود که خود را در خارج از جامعه احساس کنند. از سوي ديگر، اين اصلاحيه حق جمعيت عرب اسرائيلي يعني يک پنجم اهالي کشور را براي يادآوري تاريخ خود نفي مي‌کند. البته، از سال ٢٠٠٩، مدرسه‌هاي عرب‌ها رسما حق ندارند در برنامه‌هاي خود،از واژه «نکبه» استفاده کنند.

به عقيده رونيت لِنتين جامعه‌شناس، در اسرائيل سه شيوه برخورد به نکبه وجود دارد (٦). يکي، مدام اين نظريه موهوم را تکرار مي‌کند که گويا فلسطين «سرزمين بدون مردم براي مردمي بدون سرزمين» بود. دسته دوم، تراژدي مردم فلسطين را تا حدي مي‌پذيرند، ولي از پذيرش کوچکترين مسئوليتي براي يهوديان خودداري و حتي استدلالات کهنه درباره پيوندهاي عرب‌ها و نازي‌ها را تکرار مي‌کنند (٧). آخرسر، برخي به روشني اخراج را مي‌پذيرند، اما ايده پوزش‌طلبي را رد مي‌کنند يا حتي تاسف مي‌خورند که چرا امر انتقال به طور کامل انجام نگرفته است. مثل «مورخ جديد» پشيمان، بني موريس که سرانجام اعلام کرد: «امکان نداشت که يک دولت يهودي بدون ريشه‌کن کردن فلسطيني‌ها ايجاد شود» (٨). ليکود، با پذيرش موضع رسمي، اخراج را انکار مي‌کند و در نتيجه براي فلسطينيان هيچ حقي بر روي اين سرزمين قائل نيست. چپ صهيونيستي کشتارها و اخراج‌ها را به رسميت مي‌شناسد، اما مسئوليت آن را به گردنِ ميليشياي ملي‌گراي حزب رويزيونيست، ايرگون و لِهي مي‌اندازد.از نگاه برخي فعالان ضدِاشغال، کشف حقايق ١٩٤٨، آغاز دوره‌اي را مشخص مي‌کند که دولت اسرائيل به شيوه‌اي عمومي‌تر زير سوال مي‌رود. از اين رو، بسياري از هم شهروندان آنان در مورد پرسش درباره اين دوران ترديد دارند. پذيرش از هم فروريختن روايتي که از سن کودکي در مدرسه آموخته‌اند، آن‌ها را منزوي کرده و حتي بدنام خواهند شد؛ در نتيجه آن‌ها را به پذيرش استدلال حريف متهم خواهند کرد. بدين ترتيب، عده‌اي در اعماق وجود خويش، موفق مي‌شوند از حقيقت فرار کنند تا بتوانند به طور عادي به زندگي ادامه دهند.

به پيروي از تئوري فرويدي (٩)، اسرائيل نسبت با نکبه مانند روان زخم خورده‌اي برخورد مي‌کند که تلاش دارد آن چه را که او را آزار مي‌دهد، پس براند. نوعي «امر غريب نگران کننده»، که ريشه احساس شرمي است که فرد در مورد کردار گذشته حس مي‌کند و چنان تشويشي برمي‌انگيزد که او را به سوي حذف آن سوق مي‌دهد. بر طبق نظريه فرويد، اين گذشته آزاردهنده هنگامي پديدار مي‌گردد که مرزهاي بين تخيل و واقعيت مخدوش مي‌شوند. با واسطه عوامل مختلفي که مصنوعات تخيلي را نابود مي‌کند، خاطره نکبه پديدار مي‌شود تا حقيقت را نشان دهد و فلسطينيان از هر فرصتي استفاده مي‌کنند تا در فضاي عمومي دوباره سر بلند کنند. راهپيمایي ٣٠ مارس و راهپیمایی‌هاي بعدي با هزينه انساني سنگين، کابوسي براي دولت اسرائيل است زیرا تداعي اين نکته است که پنج ميليون فلسطيني، پناهندگان و نوادگان‎‌شان که در غزه، کرانه باختري رود اردن يا در ديگر کشورهاي منطقه همچنان بر حق بازگشت پافشاري مي‌کنند يا براي جبران خسارت ناشي از اخراج از زمين و کاشانه‌شان، خواهان پرداخت غرامت هستند. آن‌ها نماد بي‌عدالتي‌اي هستند که اسرائيليان بايد حساب آن را پس دهند.

پاورقي‌ها:

۱ – Walid Khalidi, Nakba, 1947-1948. Sindbad-Actes Sud- Institut des études Palestiniennes, Arles, 2012.

٢ – دومينيک ويدال، «اخراج فلسطينيان، از نگاه مورخان جديد اسرائيلي»، لوموند ديپلماتيک، دسامبر ١٩٩٧.

٣ – شارل آندرلَن، اسرائيل در عصر تفتيش عقايد، لوموند ديپلماتيک مارس ٢٠١٦. https://ir.mondediplo.com/article24

٤ – تايمز اسرائيل، اورشليم، ٢٥ ژانويه ٢٠١٥.

۵ – Gideon Levy, « Survey : Most Israeli Jews wouldn’t give Palestinians vote if West Bank was annexed », Haaretz,Tel-Aviv, October 23, 2012.

۶ – Ronit Lentin, Co-memory and Melancholia. Israelis memorialising the Palestinian Nakba. Manchester University, mai 2010.

٧ – روزنامه هآرتص، ٩ ژانويه ٢٠٠٤.

۸ – Sigmund Freud, Das Unheimlich, ١٩١٩ به فرانسه: L’inquiétante étrangeté

اين کتاب زيگموند فرويد، «امرغريب»، گويا به فارسي برگردانده نشده است.

منبع: لوموند دیپلماتیک، توماس ویسکویی، ترجمه: بهروز عارفی، مه ۲۰۱۸٫

 

————————————————————-

به رسمیت شناختن قانون شکنانه بیت‌المقدس از دیدگاه حقوق بین الملل

اشتباه فاحش رئیس جمهور آمریکا

 

پرزیدنت دونالد ترامپ با پشت پا زدن به اجماع بین الملل بر سر وضعیت حقوقی بیت‌المقدس (اورشلیم)، شهری مقدس برای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، کشور خود را منزوی کرده است. اکثریت فراگیری از اعضای مجمع عمومی سازمان ملل متحد، این تصمیم وی را نکوهیده و آنرا مانعی بر سر راه صلح دانسته اند. اما، آنچه در میدان عمل می توان دید، استمرار سیاستی است که دیگران را در برابر «عمل انجام شده» می‌گذارد.

 

روز ۲۴ اکتبر ۱۹۹۵، کنگره آمریکا، با تصویب طرحی، با رأی اکثریت بزرگی از اعضاء خود مقرر داشت که حداکثر تا ۳۱ مه ۱۹۹۹ مقر سفارت ایالات متحده آمریکا در اسرائیل از «تل آویو» به «اورشلیم» برده شود. هرچند ویلیام کلینتون نامزد ریاست جمهوری، در کارزار انتخاباتی خود در سال ۱۹۹۲ جابجایی محل سفارت را وعده داده بود، اما در طول دوران استقرار خود در کاخ سفید [۲۰۰۱ ــ ۱۹۹۳] از تنفیذ تصویب‌نامه کنگره خواستار انتقال سفارت به اورشلیم روی برتافت. جرج دبلیو بوش و باراک اوباما روسای جمهوری که پس از وی به آن مقام رسیدند هم همان کردند. آنها نیز معتقد بودند که ایالات متحده می باید تا حل و فصل مسئله ستیزه اسرائيل و فلسیطین صبر پیشه کرده و به اجماع بین المللی در باره وضعیت حقوقی اورشلیم پایبند بماند.

رؤسای جمهور پیاپی ایالات متحده برای خودداری از تنفیذ این مصوبه، هر شش ماه یکبار فرمانی در تعلیق موقت آن صادر می‌کردند، درست همان شگردی که آقای دونالد ترامپ در ماه ژوئن ۲۰۱۷ به کار برد. روز ۶ دسامبر، ترامپ با تصمیم به رسمیت شناختن این شهر به عنوان پایتخت اسرائيل، به این رویکرد ابهام آمیز پایان داد و خصوصا، به مقابله با قطعنامه ۴۷۶ شورای امنیت سازمان ملل متحد برخاست که در ۳۰ ژوئن ۱۹۸۰ اعلام کرده بود که هر گونه اقدام اسرائیل که «سرشت جغرافیایی، جمعیتی و تاریخی این شهر مقدس را تغییر دهد» لغو و بی اثر (کأن لم یکان) خواهد بود. یک ماه بعد، کنست، پارلمان اسرائيل، قانون «پایه گذاری» را تصویب کرد که اورشلیم «وحدت یافته را به تمامی پایتخت اسرائیل» اعلام می‌کرد. شورای امنیت سازمان ملل متحد در رور ۲۰ اوت با تصویب  قطعنامه ۴۷۸ (۱) واکنش نشان داد و از کشورهای عضو خواست که نمایندگی‌های دیپلوماتیک خود را از اورشلیم برچینند. از آن هنگام، به جز چند استثناء نادر ــ کُستاریکا و السالوادور سفارتخانه‌های خود را تا سال ۲۰۰۶ در آن جا نگهداشتند ــ فقط چند کنسولگری در این شهر باقی مانده و سفارت‌خانه کشورها در تل اویو مستقر شده اند.

در اسرائيل، مردم با شادی و محافل قدرت سرخوشانه به استقبال ابتکار آقای ترامپ (۲)، رفته‌اند. مفسران نادری بوده اند که با طرح این نکته که حدود قطعی شهر را در چارچوب مذاکرات درباره وضعیت حقوقی نهایی آن می‌باید تعریف کرد، به کاخ سفید سفارش کنند که از تصمیم قطعی درباره حاکمیت انحصاری و تمام عیار اسرائیل بر اورشلیم بپرهیزد. بر این باید افزود که نه ساختمانی آماده چنین انتقالی است و نه به تملک زمینی برآمده اند که بتوانند سفارتخانه ایالات متحده را بر آن بنا کنند. رکس تیلرسون وزیر امور خارجه آمریکا بارها گفته است که این جابجایی تا پیش از دو – سه سال آینده، یا به عبارتی پیش از پایان دوران ریاست جمهوری آقای ترامپ میسر نخواهد شد.

شناسایی بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائيل از دیدگاه رهبران فلسطینی، نفی حقانیت بین‌المللی فلسطین است که از آغاز مذاکرات صلح بر رعایت آن پافشاری کرده اند. همچنین شکست دیگری برای استراتژی سازمان آزادی بخش فلسطین (الفتح) نیز هست که ناکامی‌های راهبردش رویاروی اسرائیل دلایل چندی دارد. برخی [برای ریشه یابی این شکست] تا آغاز پویه [صلح] «اسلو» به عقب می‌روند. روز ۲۹ ژوئیه ۱۹۹۳، در گرماگرم مذاکرات پنهان در هالورسبول نروژ، یوئل سینگر مشاور حقوقی اسرائیلی در گزارشی که به اسحاق رابین، نخست وزیر و شیمون پرز وزیر خارجه او فرستاد نوشته بود: «الفتح مایل است که انتقال اختیارات غیرنظامی به پس از عقب نشینی تساحل [ارتش اسرائيل] از غزّه و جریکو موکول شود. آنها تشریح می‌کنند که این قدرت‌ها نمی باید به فلسطینی‌های (…) درون سرزمین، بلکه به رهبری الفتح ــ تونس، به هنگام ورودش به غزّه سپرده شود (۳)». در آن روزها دستگاه رهبری الفتح در تونس به سر می‌برد و چنانکه از همان آغاز مذاکرات احساس می شد، مصمم بود که موقعیت [نمایندگی تمام خلق فلسطین] را در مذاکرات صلح در چنگ خویش نگهدارد و نفوذ آن دسته از چهره های سیاسی را محدود سازد که در سرزمین‌های اشغال شده می‌زیستند. برآمد این رقابت، غیبت رهبران ساکن سرزمین‌ها، در صحن گروه مذاکره کننده بود، همان‌ها که بیش از هرکسی با چگونگی موقعیت محلی آشنایی داشتنند.

ناهمخوانی ذاتی

هنگام مذاکرات طابا در شرق صحرای سینا درباره خود مختاری غزّه و أريحا [جریکو]‎ در نیمه ماه اکتبر ۱۹۹۳ شاهد سرخوردگی و دلسردی آقای خلیل التفکجی نقشه نگار فلسطینی ساکن شرق اورشلیم بودیم که اجازه نیافت به درون تالار گفتگوها برود. اشتباه پشت اشتباه از رهبرانی سر می‌زد که از تونس آمده بودند، حدود سرزمینی اریحا را غلط ارزیابی می کردند … می بایستی فرق میان تجهیزات لجیستکی هیئت های اسرائيلی و فلسطینی را هم به چشم دید. یکی به کامپیوترهای دستی آخرین مدل، باطری های لوح فشرده، و شبیه سازی‌هایی مجهز بود که حقوقدانان برجسته آماده کرده بودند. دیگری روی تلی از کاغذ یادداشت بر می‌داشت. فقط بعدها بود که سازمان آزادی بخش فلسطین، حقوقدانان بین الملل حرفه‌ای تری را به یاری خواند. فلسطینی‌ها در آن مذاکرات نتواستند از عدم تقارن ذاتی مابین یک سازمان آزادی بخش و یک دولت گذر کنند.

تیم مذاکره کننده فیصل الحسینی (۲۰۰۱ ــ ۱۹۴۰)، رئیس بسیار محبوب فلسطینی های درون سرزمین دمی از دادن هشدار درباره توسعه شهرک‌ سازی‌ها به منظور اسکان مهاجرنشینان اسرائيلی در سرزمین‌های فلسطینی باز نمی‌ایستاد. ولی در هیچیک از توافق‌نامه هایی که سازمان آزادیبخش فلسطین امضا کرده، اشاره ای واضح و آشکار به توقف شهرک سازی در سرزمین‌های اشغالی نمی بینیم، واقعیتی که از چشم انداز حقوق بین الملل و قطعنامه های متعدد شورای امنیت سازمان ملل متحد، از جمله آخرین آنها (۲۳۳۴) مصوب دسامبر ۲۰۱۶ غیر قانونی است.

فلسطینی‌ها بر این باورند که دو سندی که با اسرائیل امضا کرده اند، شهرک سازی را ممنوع کرده است. اعلامیه اصول توافق شده، به تاریخ سپتامبر ۱۹۹۳ در ماده ۴ مقرر می‌دارد که «طرفین این سند، کناره باختری رود اردن و نوار غزّه را قلمرو واحدی می‌دانند که یکپارچگی و انسجام آن در میان مدت تا تحقق توافق نهایی حفظ خواهد شد. (بند ۷ ماده ۳۱ موافقت‌نامه موقت سپتامبر ۱۹۹۵ درباره حکومت خودگردان فلسطین که گاه آنرا اسلو II هم می‌نامند) دقیقا تصریح کرده است که: «تا حصول نتیجه ای از مذاکرات در باره وضعیت حقوقی دائم، هیچیک از طرفین این سند دست به ابتکار و یا اقدامی نخواهد زد که وضعیت حقوقی کناره باختری رود اردن و نوار غزّه را تغییر دهد.

همه دولت های اسرائیل، استدلالات فلسطینی‌ها را رد کرده اند. در سال ۱۹۹۶ نزدیکان یاسر عرفات رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین در این باره پاسخ می دادند که: «این مطلب اهمیتی ندارد. به هر رو، ما در سال ۱۹۹۹ کشورمان را خواهیم داشت، و شهرک نشینان، دیگر آنجا نخواهند بود !» در ماه مه ۲۰۰۱ همین را از رئیس تشکیلات خود گردان فلسطین هم پرسیدیم: « هرماه بر شمار شهرک سازی‌ها در کناره باختری رود اردون می افزاید … در باره آن چه می‌گویید؟» پاسخ او کوتاه بود: «خواهند رفت ! خواهند رفت !»

عرفات می اندیشید که مسئله را می‌توان با سازشی حل کرد: دست به دست کردن زمین میان اسرائیل و فلسطین، جابجایی شهرک نشینان مستقر در قلب کناره باختری رود اردن را به سمت باریکه مهاجرنشینان اسرائيلی مستقر در سرحدات «خط سبز»، یا همان مرزی ممکن می‌سازد که در ۳ آوریل ۱۹۴۹ در پی قرارداد ترک مخاصمه میان اردن و اسرائیل کشیده بودند. پس از شکست واپسین مذاکرات طابا در ماه ژانویه ۲۰۰۱، طرفین فهرستی از موارد تفاهم و موضوعات مورد اختلاف را به آقای میگوئل آنخل موراتینوس، فرستاده اتحادیه اروپا دادند (۴): «طرف اسرائیلی اعلام کرده که نیازی به حفظ تسهیلات استقرار یافته در دره اردن ندارد که دلایل امنیتی انگیزه آن باشد، مطلبی که در نقشه هایی که پیشنهاد کرده هم بازتاب یافته بود. مفهوم ترکیب جمعیتی ساکنان شهرک ها پایه و اساس نقشه های اسرائیل و در برگیرنده ۸۰ ٪ شهرک‌ها بود. اسرائیلی‌ها نقشه ای ترسم کرده بودند که الحاق ۶ در صد سرزمین‌های فلسطینی به خاک اسرائیل را نشان می داد (…). نقشه فلسطینی‌ها در چهارچوب تبادل زمین، الحاق ۱ /۳ ٪ از کرانه باختری رود اردن را پیش بینی می‌کرد»، روبهمرفته تفاوتی فقط به میزان ۹ /۲ ٪ در محاسبات دو طرف.

طرفین درباره اورشلیم نتوانستند بر بن‌بست [مذاکرات] چیره گردند. آنها می‌پذیرفتند که به توافق‌های چندی بر سر محله‌های جدید اسرائیل در بخش شرقی شهر رسیده‌اند، فلسطینی‌ها می‌گفتند که آماده اند حاکمیت اسرائیل را بر برزن یهودی‌نشین شهر قدیمی، بخشی از محله ارامنه و دیوار غربی (یا دیوار نُدبه) بپذیرند، هرچند طول و حدود آن را می‌بایستی تعیین کرد. با اینحال رسیدن به تفاهمی در باره ایوان مساجد (یا حرم الشریف)، حریم مقدس مسلمانان ممکن نشد که قبة الصخره (گنبد صخره) و مسجد الاقصی در آن جا دارد (به اعتقاد مسلمانان گویا محمد  پیامبر [ص] از آنجا سوار بر براق به عروج آسمانی رفته بود [معراج]). برای یهودیان، این همان پهنه ای است، که معبد اورشلیم، مقدس‌ترین مکان آئین یهود قرار داشت.

قانون اکثریت

شبی در ماه مارس ۲۰۰۲، پس از پایان مصاحبه ای طولانی با عرفات یکی از نزدیکان رئیس فلسطینی پس از قول راز داری که به او دادیم محرمانه به ما گفت که: «می‌دانید … رویای ابو عمار [نام رئيس فلسطینی در دوران جنگ] آن است که استقلال فلسطین را در حرم الشریف اعلام دارد. دور نیست که بگوید: هیچ دلیلی در دست نیست که یک فلسطینی تصمیم بگیرد به اسرائيل بازگردد و به تابعیت اسرائیل در آید. آنها با ما خواهند آمد تا کشور [خودمان] را بنا کنیم !». در مجموع، شناسایی بیت المقدس شرقی به عنوان پایتخت [فلسطین] در ازای گذشتن از حق بازگشت پناهندگان به زادگاهشان.

روز ۱۰ دسامبر ۲۰۰۰، در فردای جلسه مذاکرات سری در هتل دیوید اینترکنتینانتال در تل‌آویو، آقای ياسر عبد ربه، مذاکره کننده فلسطینی، جلوی دوربین بر ما آشکار ساخت که: «گمان می کنم که اینبار [اسرائیلی‌ها]، شاید از ترس پیروزی دست راستی ها در انتخابات آینده، به راستی بخواهند به توافقی دست یابیم. قاعدتاً باید بتوانیم تا دو سه هفته دیگر به نتیجه برسیم. اسرائیلی‌ها برای نخستین بار اصل حاکمیت فلسطین بر حرم الشریف را پذیرفته اند.» بعد از ظهر همان روز آقای گیلاد شر، مذاکره کننده ارشد کابینه ایهود باراک نخست وزیر از حزب کار موضع کشورش را به روشنی بیان کرد: «من نمی‌فهمم چگونه فلسطینی‌ها توانسته‎‌اند به این خیال افتند که ما آماده ایم از حق حاکمیت خود بر تپه معبد صرفنظر کنیم.» آقای شلومو بن امی وزیر خارحه اسرائیل مجاز نبود که به این مصالحه بنیادین تن در دهد، با اینحال، طی تمام مذاکراتی که در پی انجام گرفت، فلسطینی‌ها امیدوار بودند ــ و بیهوده انتظار داشتند ــ که هیئت نمایندگی اسرائيل پیشنهاد این مصالحه را تکرار کند. (۵)

نشست سران کمپ دیوید در ماه ژوئیه ۲۰۰۰ که به منظور یافتن توافق صلحی پایدار میان اسرائیل و فلسطینی‌ برگزار گردید بر سر مسئله مکان‌های مقدس به شکست انجامید. برای دستگاه رهبری اسرائيل، پذیرفتن حق حاکمیت فلسطین بر ابوان مساجد به هیچ رو پذیرفتنی نبود. موضع آقای باراک به روشنی بی چون و چرا بود. می‌گفت: «هیچ رئیس دولتی را سراغ ندارم که بپذیرد حاکمیت بر معابد اول و دوم [ایوان مساجد] که اساس و بنیاد صهیونیسم است به دست فلسطینی‌ها سپرده شود (…) [تحمل] حاکمیت فلسطینی بر شهر قدیمی به همان تلخی و سختی تحمل یک سوگواری است. اما بدون جدایی قطعی از فلسطینی‌ها، بدون پایان یافتن ستیزه، در غرقاب تراژدی، [بیشتر] فرو خواهیم رفت. (۶)

در ماه اوت ۲۰۰۳، عرفات به چندتن از مشاوران اصلی اش اجازه داد تا با هدایت آقای ياسر عبد ربه با هیئتی به نمایندگی مخالفان چپ گرای اسرائیلی به رهبری آقای یوسی بیلین و امنون لیپکین شاهاک، رئیس پیشین ستاد ارتش، مذاکره کنند. در ماه دسامبر همان سال آنها به توافقی موسوم به ابتکار ژنو رسیدند که بر بده بستان پایاپایی بنیاد یافته بود که اسرائيل آنرا مردود می‌شمرد. به موجب این توافق فلسطینی‌ها از حق بازگشت به سرزمین‌شان چشم می‌پوشیدند و در عوض از حاکمیت بر حرم الشریف برخوردار می‌شدند. آریل شارون نخست وزیر وقت، امضا کنندگان اسرائیلی این توافقنامه را «خائن» نامید. از عرفات هم بگوئیم که از مذاکره کنندگان سندی تمجید کرد که دستاوردی عملی نداشت.

آقای محمود عباس که در ماه نوامبر ۲۰۰۴، پس از درگذشت عرفات به ریاست تشکیلات خودگردان و سازمان آزادی بخش فلسطین برگزیده شد فقط توانسته وضع موجود را به نحو کمابیش رضایت بخشی اداره کند. او پلیس و دستگاه ‌های امنیتی را که هنگام درهم کوبیدن انتفاضه دوم فروپاشیده بود از نو برپا داشته، هماهنگی امنیتی با ارتش [اسرائیل] و، دستگاه اطلاعات داخلی اسرائيل را باز برقرار ساخته، و به چند موفقیت دیپلماتیک دست یافته است، از جمله پذیرش عضویت فلسطین بعنوان یک کشور در یونسکو در سال ۲۰۱۱. سال بعد، مجمع عمومی سازمان ملل متحد وضعیت حقوقی کشور غیر عضو ناظر را به فلسطین ارزانی داشت.

بیش از هرچیز، اسرائيل در گذار سالیان عمیقا تغییر یافته است. آقای عباس با یکی از دست راستی‌ترین دولت‌های تاریخ اسرائیل روبرو گردیده که عناصر مذهبی معتقد به ظهور منجی موعود راه و رسم آنرا تعیین می‌کنند. از چشم‌انداز داخلی، دولت در اکثریت اسرائيل به رهبری آقای نتانیاهو دموکراسی را اعمال قانون اکثریت می انگارد و برای اقلیت‌ها، حمایت‌های کمینه ای قائل است. این حکومت اکثریت [به تعبیر رهبرش] در نظر دارد که اسرائیل را به ترتیب الویت کشوری ابتدا یهودی و سپس دموکرایتک تعریف کند که در آن فقط یهودیان از حقوق تام و تمام شهروندی برخوردار خواهند بود. در ماه مارس ۲۰۱۶، در چارچوب یک نظر سنجی ۷۹ ٪ یهودیان اسرائیلی موافق « مرجّح دانستن یهودیان»، یعنی خواستار شکلی از تبعیض نسبت به غیر یهودیان بودند. (۷)

از اینرو چشم انداز راه حل دو کشور سرابی بیش نیست. اگر ۲۰۰ هزار تن اسرائیلی ساکن محله های یهودی نشین شرق اورشلیم را به حساب نیاوریم، اشغال کناره باختری رود اردن، با نزدیک به ۴۰۰ هزار شهرک نشینی که در ۶۰ ٪ زمین‌های آن اسکان یافته‌اند دائمی شده و عملا به منزله الحاق آن سرزمین به خاک اسرائیل است. ارقامی که می توان با ترکیب جمعیتی سال ۱۹۹۶ سنجید که فقط ۱۵۱ هزار و ۲۰۰ اسرائیلی درشهرک‌های کناره باختری رود اردن و نوار غزّه می زیستند. قدرت حاکم، چپگرایان و سازمان‌های غیر دولتی اسرائیلی که جرأت کنند از اشغال سرزمین‌ها خرده گیرند و با آن به پیکار برخیزند، مرتبا بی بهره از وطن دوستی و حتی خائن توصیف می‌کند و قوانین دست و پا گیری را برای به تنگنا کشاندن فعالیت های آنها به تصویب می‌رساند. (۸)

مجموع این ملاحظات ماتی شتاینبرگ تحلیل‌گر اصلی پیشین شین بت را بر آن داشته تا بگوید (۹): «وضع موجود پایدار نیست اما در جهتی تحول می‌یابد که ناگزیر طرفین را به سوی شن‌های روان واقعیت [کشوری] دوملیتی پیش می‌راند، که در آن اسرائیل سیطره یافته خواهد کوشید عزم خود را به فلسطینی‌هایی تحمیل کند که در درون قطعه سرزمین‌ها[ی سابقا فلسطینی] محبوس ساخته است.» (۱۰)

نویسنده: چارلز اندرلین

مترجم: منوچهر مرزبانیان

برگرفته از لوموند دیپلماتیک (با ویرایشی اندک) ، ژانویه ۲۰۱۸

 

پی نوشت‌ها

۱- Quatorze voix pour, aucune contre et une abstention (celle des États-Unis).

۲- به موجب نظرسنجی که روزنامه Jerusalem Post در ۱۴ دسامبر ۲۰۱۷ منتشر کرد، ۷۷ ٪ یهودیان اسرائیلی که نظرشان خواسته شد دولت کنونی آمریکا را طرفدار اسرائیل می‌دانستند. در نخستین سال دولت اوباما کسانی که همین نظر را داشتند فقط ۴ ٪ بودند.

۳- نگاه کنید به: Paix ou guerres. Les secrets des négociations israélo-arabes, 1917-1995, Fayard, Paris, 2004 (1re éd. : 1997).

۴- نگاه کنید به: Le Rêve brisé. Histoire de l’échec du processus de paix au Proche-Orient, 1995-2002, Fayard, Paris, 2002.

این متن را آقای Yossi Beilin، وزیر دادگستری اسرائيل و آقای ابو علا، مذاکره کننده اصلی فلسطینی نوشتند، اما آقای Gilad Sher، نماینده شخصی ایهود باراک، نخست وزیر اسرائیل آنرا مردود دانست.

۵- نگاه کنید به رویای در هم کوفته، پیش گفته.

۶- پیش گفته.

۷- Aluf Benn, «TheendoftheoldIsrael», Foreign Affairs, New York, juillet 2016.

۸- مقاله نگارنده، را باعنوان «اسرائيل در عصر تفتیس عقاید»، در شماره ماه مارس ۲۰۱۶ لوموند دیپلوماتیک بخوانید (http://ir.mondediplo.com/article247…).

۹- Matti Steinberg در دانشگاه های پرینستون، هایدلبرگ، و دانشگاه عبری اورشلیم تدریس کرده است.

۱۰- گفتگو با نویسنده، اورشلیم ۱۲ دسامبر ۲۰۱۷.

—————————————————————————

ژوئن ١٩٦٧، جنگ شش‌روزه‌ای که پایانی ندارد

 

چگونه اشغال، تفکر استعماری را بر جامعه اسرائیل تحمیل کرد

در سال ١٩٦٧، رویای صهیونیستیِ ایجاد یک «جامعه یهودی» که منحصراً بر سرزمینی حکومت کند که فقط به خود او تعلق داشته باشد، بر باد رفت؛ زیرا سرزمین‌های جدیدی را تسخیر کرد که نسبت جمعیت یهودی و فلسطینی را دگرگون نمود. در طول پنجاه سال اشغال، احساس گناهی که اسرائیلی‌ها در گذشته به خاطر نفی و انکار النکبه (فاجعه) حس می‌کردند، کم‌کم جایش را به طرز تفکر استعماری و بی‌تفاوتی تقریباً کامل نسبت به رنج تحمیل‌شده بر فلسطینیان داد و این کار به سود حزب‌های راست افراطی اسرائیل تمام شد

آنات اِوِن فیلم‌ساز اسرائیلی فیلم مستندی را به نام منشیاه Manshiyah در یکی از محله‌های شهر یافا ساخته است. در یکی از صحنه‌های فیلم، یک شهرساز به گروهی از دانشجویان درباره تاریخ آن مکان توضیح می‌دهد. او می‌گوید ساکنان این محله که بیشترشان یهودیان شرقی بودند در فاصله سال‌های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ اخراج شدند تا یک مرکز خرید در محل بسازند. استاد راهنمای دانشجویان از او می‌پرسد که چرا یادآوری نمی‌کند که پیش از آن، فلسطینیان در این محله زندگی می‌کردند و در سال ١٩٤٨ به‌زور اخراج شده‌اند. او می‌افزاید: «این یک واقعیت تاریخی است». شهرساز با طعنه می‌گوید:«Fuck History»  گور … تاریخ و اضافه می‌کند که همواره، فاتحان هستند که تاریخ را می‌نویسند. این روایت را می‌توان به‌عنوان استعاره‌ای بر تحول اساسی‌ که در طول پنجاه سال در جامعه اسرائیل رخ‌داده، به کاربرد؛ زیرا شهرساز تلاش نمی‌کند که رخدادهای سال ١٩٤٨ یافا را انکار کند که طی آن ٩٠ درصد اهالی آن اخراج شدند یا در مقابل تهاجم نیروهای یهودی یک هفته پس از ایجاد دولت اسرائیل فرار کردند. برعکس، او می‌پذیرد که تاریخ به جهنم!

رفتار او نمادین است چرا که در دوران معاصر می‌گذرد و در مخالفت با گفتمان عمومی است که مدت‌ها پذیرفته شده بود. درواقع، پس از تأسیس دولت اسرائیل است که استدلال صهیونیستی بر پایه انکار واقعیت اخراج فلسطینیان شکل گرفت. همان‌گونه که دیوید بن گوریون بنیان‌گذار دولت بر آن تأکید می‌کرد: «ما حتی یک عرب را اخراج نکردیم.» روایت ملی اسرائیلی بر این استوار بود که همه فلسطینی‌ها داوطلبانه رفته‌اند؛ اما امروز، گرچه نفی و انکار هنوز بسیار قوی است، ولی همگان اخراج آن‌ها را راحت‌تر می‌پذیرند. دلیل این امر ساده است: ایده اخراج فلسطینیانی که تحت سلطه اسرائیل زندگی می‌کنند، به‌صورت ایده‌ای برحق جاافتاده است. به اعتقاد بخش بزرگی از افکار عمومی اسرائیل، «راه‌حل» همین است. همه آگاهند که امروزه، اخراج عملی نیست. باوجوداین، چنین آرزویی به‌شدت وجود دارد. از بیست سال پیش، مرتباً در نظرسنجی‌ها، مناسبات مردم را با مسئله «انتقال» مورد بررسی قرار می‌دهند. «انتقال» واژه ظاهرالصلاح سیاسی برای «اخراج» است. موافقت با انتقال به معنی خلاص شدن از دست جمعیت عرب است. تصور کنید که اگر در فرانسه، موسسه‌ای تصمیم می‌گرفت که در مورد تمایل افراد به اخراج عرب‌ها، مسلمان‌ها، سیاهان، یهودیان، یا گوژپشتان از خاک فرانسه نظرسنجی کند، چه فریادهایی که بلند نمی‌شد؟ در اسرائیل، افراد بسیار اندکی حتی اصل طرح چنین پرسشی را ناحق ارزیابی می‌کنند.

آنچه پایه نفی اخراج عرب‌های فلسطین را تشکیل می‌داد، این بود که چنین عملی با وجدان ادعایی اخلاق صهیونیستی، مغایرت داشت. موضوع «انتقال» اهالی فلسطینی به خارج از قلمرو دولت آینده یهودی به مدت طولانی در کنگره صهیونیستی زوریخ در سال ١٩٣٧ به بحث گذاشته شده بود (١)، ولی این بحث‌ها را مخفی نگه‌داشته بودند (تا سال ١٩٩٠ همچنان برملا نشدند). هنگامی‌که پاک‌سازی قومی در سال‌های ١٩٤٨ تا ١٩٥٠ به اجرا درآمد، رهبران صهیونیست آن را چنان بی‌آبروئی‌ای تلقی کردند که مجبور به انکارش شدند (و قربانیان را بانی اصلی بدبختی خودشان دانستند). این جرم غیرقابل اعترافی است که نفی و انکار مبتنی بر آن بود؛ با بر حق دانستن ایده «انتقال»، این احساس به‌تدریج در اسرائیل از بین رفت. همه می‌دانستند که آرزوی شدید اخراج عرب‌ها برای مالکیت انحصاری سرزمین اسرائیل از دیرباز وجود دارد، چرا که یهودیان می‌خواستند فقط در میان خودشان زندگی کنند. باوجوداین، به این نکته نیز آگاهی داشتند که نمی‌توان از جنبه اخلاقی از این کار دفاع کرد. ایده انکار ازاینجا پا گرفت. در اثر پنجاه سال اشغال، این مانع فروریخته است: یعنی حس ارتکاب جنایتی نابخشودنی نسبت به دیگران دیگر وجود ندارد.

چنین کاری طی پنجاه سال گذشته به‌این‌ترتیب صورت گرفت که میانگین ذهنیت یهودی اسرائیلی در جهت تسلط فوق‌العاده روحیه استعماری و نا انسانی شمردن طرف مقابل به‌تدریج به انحراف کشیده شد. تغییر موضع حزب صهیونیست-مذهبی موسوم به میزراهی (که بعداً مِفدال نام گرفت) نماد این دگرگونی ست. ازنظر تاریخی، نمایندگان این حزب چهره «کبوتر صلح‌طلب» به خود می‌گرفتند. حتی در ماه ژوئن ١٩٦٧ و تا ژوئن ١٩٨٢ این نکته حقیقت داشت که وزیران منتسب به این حزب مرددترین افراد در مورد هجوم به لبنان بودند. اکنون، وارثان آن‌ها که در حزب «خانه یهودی» متحد شده‌اند، جناح تندرو ناسیونالیست‌های مذهبی- عرفانی را نمایندگی می‌کنند که درعین‌حال استعمارگرترین نیز هستند. این دگرگونی با گفتمان و تغییرات نشانه‌های همراه آن بسیار فراتر از حزب «خانه یهودی» پراکنده گشت. این امر ناگهانی رخ نداد، ولی روند آن نسبتاً سریع بود.

بازگشت مسئله فلسطین

پنج روز پیش از آغاز جنگ ژوئن ١٩٦٧، مناخیم بگین رهبر هِروت (جناح اولتراناسیونالیست صهیونیسم) که تا آن زمان مطرود مطلق سیاست اسرائیل بود، در دولت وحدت ملی با حزب کارگر شرکت کرد. پس از پیروزی، او به طور گسترده در گسترش فضای مذهبی- عرفانی که حاصل ظهور مجدد ایده «اسرائیل بزرگ» بود، شرکت کرد. تصمیم به حفظ سرزمین‌های تسخیرشده، گرچه تعداد کمی از اسرائیلیان نسبت به آن آگاهی داشتند، به‌صورت قطعی تناسب میان آن‌ها و خلقی را که تحت سلطه درمی‌آوردند، دگرگون کرد. پیش از ١٩٦٧، اسرائیلی‌ها می‌توانستند خود را فریب دهند و بپندارند که «مسئله فلسطین» وجود خارجی ندارد. رویای صهیونیستی برای «جامعه یهودی» ذاتی که بر روی سرزمینی زندگی می‌کند که فقط متعلق به اوست تا حدودی به طور کامل در سال ١٩٤٨ تحقق‌یافته بود. عرب‌های مانده در اسرائیل، بیش از ده درصد جمعیت نبودند؛ اما در سال ١٩٦٧ تناسب جمعیتی در «سرزمین مشترک» جدید به هم خورد. جمعیت کل فلسطینی‌ها، چه افراد تحت اشغال و چه شهروندان اسرائیل، تقریباً برابر با یهودیان است و رشد جمعیتی چنان به سود فلسطینی‌هاست که حتی مهاجرت یهودیان نیز جبرانش نمی‌کند. (امروز، در سرزمین‌های زیر سلطه اسرائیل، جمعیت آنان بیشتر از یهودیان است).

بلافاصله پس از پایان جنگ ١٩٦٧، بحث درباره «انتقال» احتمالی جمعیت فلسطینی آغاز شد. در نخستین جلسه دولت، لوی اِشکول نخست‌وزیر (از حزب کارگر) اعلام کرد: اگر فقط دست ما بود، همه عرب‌ها را به برزیل می‌فرستادیم» (٢)… فوراً، کمیته هماهنگی بین وزیران و ارتش تشکیل شد تا به مدیریت امور اشغال بپردازد. اولین نگرانی آنان چگونگی اخراج حداکثر بومیان از سرزمین‌های تسخیرشده بود. (٣) اشکول قصد داشت همه پناهندگان غزه را به عراق بفرستد یا اگر نشد به کرانه باختری رود اردن؛ بگین می‌خواست آن‌ها را روانه العریش در صحرای سینا کند (٤)؛ نظرات دیگری نیز مطرح شد. عرب‌ها را می‌شود به‌دلخواه جابه‌جا کرد …دریغ! بااینکه بین سیصدتا چهارصد هزار نفر را در سال ١٩٦٧ در جریان جنگ یا پس‌ازآن به‌زور آواره کردند و جلسه‌های محرمانه متعددی برای بررسی امکان «انتقال عرب‌ها» برگزار شد، اسرائیلیان خیلی زود متوجه شدند که پاک‌سازی جدید قومیِ بسیار گسترده میسر نیست. چون مسئله استرداد سرزمین‌ها اصلاً مطرح نبود، طوری عمل کردند که گوئی این سرزمین‌ها خالی از سکنه است.

تنش ناسیونالیستی و مستعمره‌سازی

بگین مجدداً به صفوف گروه مخالف پیوست و مدیحه‌سرای مستعمره‌سازی شد. او بهترین دوست گروه سیاسی جدید با تحرکی وصف‌ناپذیر شد که گوش اِمونیم (مجموعه ایمان) نام دارد. این بلوک بهترین جوانان حزب صهیونیستی- مذهبی را گرد هم می‌آورد. اینان شیفته نژادپرستی مذهبی- عرفانی خاخام زوی یهودا کوک هستند که از او بُتی ساخته بودند. این جنبش خود را «پیشگام» نوین، میراث داران واقعی صهیونیسم معرفی می‌کرد. در مدت ده سال، نقشه سیاسی زیرورو شد. بگین، مطرود پیشین در انتخابات ١٩٧٧ برنده شد و به نخست‌وزیری رسید. ازاین‌پس مستعمره‌سازی که تاکنون هدفی پوشیده بود، آشکارا مطالبه می‌شد. هنگامی‌که در فاصله کوتاهی حزب کارگر حکومت را به دست گرفت و در سال ١٩٩٣ در پیمان اسلو شناسایی متقابل اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین پذیرفته شد، نتانیاهو جانشین بگین در رأس حزب بزرگ ناسیونالیست (که نامش به لیکود تغییر کرده) اعلام کرد که نخست‌وزیر اسرائیل، اسحاق رابین دیگر«در بین یهودیان حائز اکثریت نیست»؛ زیرا او در کنست با تکیه به آراء حزب‌های عرب دارای اکثریت شده است. تز مفتضحانه‌ای که با تمایلات آشکارا نژادپرستانه همراه بود (تصور کنید که ماری لوپن در مجلس شورای فرانسه قانونی را نکوهش کند که با رای غیر «فرانسویان به‌اصطلاح اصیل» اکثریت آورده باشد…). تئوری نژادپرستانه ولی درست بود. آینده صحت آن را نشان داد.

ده سال پس از پیروزی بگین، قدم دیگری برداشته شد. در ١٩٨٦ حزب دیگری با نام مولِدِت (میهن) تأسیس شد. رهبران حزب، ژنرال رهُوان زِئِوی، لائیکی اولترا ناسیونالیست و بِنی اِلوُن از وفاداران خاخام کوک بودند. برای نخستین بار، این حزب آشکارا خود را به‌مثابه «حزب انتقال» معرفی می‌کند. در سال ١٩٨٨، حزب دیگری به نام «کاخ» از همان زمان خواستار اخراج فلسطینی‌ها شد. شرکت این حزب در انتخابات به خاطر نژادپرستی ممنوع اعلام‌شده بود؛ اما این بار هیچ مشکلی وجود نداشت و مدِلِت دو کرسی در مجلس به دست آورد (که در ٢٠٠٢ به هفت کرسی رسید). مسئله اصلی تعداد نماینده‌ها و رقم نیست، بلکه این واقعیت است که اخراج فلسطینی‌ها «عقیده‌ای» حق‌به‌جانب تلقی می‌شود. مردم به‌تدریج از انتخاباتی تا انتخابات دیگر در ورطه ناسیونالیسم و نژادپرستی آشکار و آگاهانه فرو می‌روند.

انتفاضه دوم در سال٢٠٠٢ نمایانگر دوران سهمگینی ست. سرکوب اهالی غیرنظامی فلسطینی به درجه بی‌سابقه‌ای می‌رسد: در دوران انتفاضه نخست (١٩٩٣-١٩٨٧)، هیچ تانک اسرائیلی به شهرهای فلسطینی شلیک نکرده بود؛ این بار، در روز پنجم، ارتش موشکی به مرکز جوانان الفتح در رام الله پرتاب می‌کند. اهالی اسرائیل عادت می‌کنند که بر این سرکوب بیش‌ازپیش وحشتناک مهر تائید بزنند و با ساختمان دیوار در کرانه باختری و با تبعیض آشکاری که همراه این سرکوب است، نیز خو می‌گیرند.

ویلایی در جنگل

از سال ١٩٧٧ تاکنون، جناح راست ناسیونالیست با رهبری لیکود ٣٣ سال از ٤٠ سال را حکومت کرده است. وارثان امضاکنندگان پیمان اسلو، یعنی حزب کارگر از سال ٢٠٠١ یعنی نزدیک به شانزده سال، حکومت را رهبری نکرده‌اند و نیرویی روبه‌زوال هستند. برعکس، راست افراطی به حدی شکوفا شده که نتانیاهو خود را به‌مثابه سیاستمداری در «مرکز شطرنج» معرفی می‌کند. مهم‌ترین رقیب سیاسی او، نفتالی بِنِت رهبر اولین حزب راست افراطی یعنی خانه یهودی است که اعضایش به‌روشنی نوعی از نژادپرستی را تبلیغ می‌کنند که تن انسان را می‌لرزاند. نماینده این حزب، بازالِل اِسموتریچ، معاون مجلس اسرائیل چندی پیش درملأعام گفت که چگونه باید با فلسطینیان تحت سلطه اسرائیل رفتار کرد. او سه‌راه پیش پای آنان می‌گذارد: اول، رفتن… دوم، ماندن بدون هیچ حق سیاسی و سوم، ادامه مقاومت که در آن صورت «نیروی دفاعی اسرائیل می‌داند که چه کند». پاسخ او به پرسش «آیا می‌خواهد آن‌ها را اخراج کند؟» این است: «در جنگ، مثل جنگ باید رفتار کرد».

اسموتریچ نماد واقعی اسرائیل جدید است؛ زیرا از ٦٩ سال موجودیت «دولت یهود»، پنجاه سال آن با اشغال سرزمینی دیگر و مردمی دیگر گذشته است. اگر افرادی را هم به‌حساب بیاوریم که در ١٩٦٧ یا کودک بودند و یا هنوز به دنیا نیامده بودند، تقریباً ٩٠ درصد جمعیت اسرائیل کنونی در دولتی زندگی کرده‌اند که اشغال، بخشی از امور «عادی» زندگی آن است و خط سبز (مرزهای سال ١٩٦٧) در هیچ نقشه‌ای، خواه آموزشی و خواه نقشه راه‌ها دیده نمی‌شود. به‌نوبه خود، فلسطینی‌های زیر اشغال که در غزه و کرانه باختری پشت سیم‌های خاردار یا دیوار زندگی می‌کنند، اسرائیلی دیگری غیر از سربازان و کلون‌ها [اهالی شهرک‌های استعماری یهودی‌نشین] یعنی اربابان مسلحشان نمی‌شناسند… تعداد کلون‌های ساکن بیت‌المقدس شرقی و کرانه باختری به ٦٠٠ هزار یعنی معادل ده درصد جمعیت یهودی کشور رسیده است. به‌عبارت‌دیگر، از جنبه آماری، خانواده اسرائیلی وجود ندارد که برادری، خانم‌برادری، یا پسرعمویی (پسردائی، پسرخاله و پسرعمه‌ای) در بین ساکنان سرزمین‌های اشغالی نداشته باشد – تازه این وقتی است که به این نکته آگاه باشند که این سرزمین‌ها اشغالی است! نتیجه اصلی این اشغال پنجاه‌ساله این است که روحیه استعماری، عمیقاً در جامعه اسرائیل ریشه کرده است. این طرز تفکر، قبلاً نیز وجود داشت. یکی از نخست‌وزیران اسرائیل، ایهود باراک آن را با استعاره‌ای مشهور بیان و اسرائیل را به مثابه «ویلائی در جنگل» معرفی کرده بود؛ به عبارت دیگر، تمدن در قلب توحش. پس از این، گستردگی و پیامدهای آن چنان بُهت آور است که بسیاری ترجیح می‌دهند شرمسارانه چشم را از روی واقعیت های روزمره بردارند.

سرکوب‌های فلسطینیان به دست اسرائیلی‌ها، مانند فاجعه‌های دهشتناک سوریه نیست؛ اما پنجاه سال است که در بی‌تفاوتی عمومی شکل‌های گوناگون ستمگری‌ای اِعمال می‌شود که درباره روش آن فکر شده و دستگاه‌های «هماهنگ» شده با قاطعیت آن را به اجرا گذاشته و هدف عمده‌اش چیزی است که داوید شولمان، خبرنگار اسرائیلی مجله  «New York Review of Books»، «دزدی بی‌وقفه، یعنی دزدیِ ساعت‌به‌ساعت سرزمین فلسطین» نامیده است. دزدی که با «وحشیگری فراگیر (سیستمیک) همراه است که چند ده سال است بر جمعیتی بی‌گناه روا داشته‌اند». (٦) این تحول هراسناک در جامعه‌ای که به‌سوی نفرت از قربانی سوق داده‌شده، یادآور جامعه‌هایی نظیر آپارتاید آفریقای جنوبی، استعمار اروپائی مرحله آخر در جنگ الجزایر یا چهره‌های جماعت سفیدپوست در حال تماشای دار زدن سیاهان در جنوب ایالات‌متحده آمریکاست. (فیلم War Matador  ساخته آونِرفِین گولِرنت و ماکابیت آبرامسون اسرائیلی‌های ساکن تپه‌ای در نزدیکی غزه را در سال ٢٠٠٩ نشان می‌دهد که پس ازهر بمباران اهالی فلسطینی هنگام تهاجم اسرائیل، از شادی هورا کشیده و دست می‌زنند.)

دفاع غیرقابل تحمل از حقوق انسانی

سازمان‌هایی مانند  Breaking the silence(سکوت را بشکنیم)، کمیته اسرائیل ضد ویران کردن خانه‌های فلسطینی‌ها، Machsom Watch و بسیاری دیگر تلاش می‌کنند جزئیات رویدادها را منتشر کنند. روزنامه‌نگارانی چون امیره هِس یا گیدئون لوی و دیگران ده‌ها سال است که هر روز جنایت‌های سربازان و خشونت‌های وحشیانه کلون‌ها علیه غیرنظامیان فلسطینی را گزارش می‌دهند. البته همه آن جنایت‌ها از مجازات مصون‌اند. آنان ازجمله از هزار و یک عمل تبهکارانه کم‌اهمیت دائمی که هدفشان ناممکن ساختن زندگی برای فلسطینی‌های زیر اشغال است، خبر می‌دهند. تازه‌ترین مقاله امیره هس درباره غصب واحدهای تولید برق خانگی آفتابی از سوی ارتش است. این دستگاه‌های مولد برق را دولت هلند در اختیار چوپانان فلسطینی قرار داده بود. در مقاله دیگری، گیدئون لوی، ویدئوئی را بازتاب می‌دهد که قتل یک دختر فلسطینی ١٦ ساله را به دست سربازان اسرائیلی نشان می‌دهد. سربازان به جسد نوجوان نزدیک شده و فریاد می‌زنند «بمیر، مادر…» یا «بمیر، عذاب بکش، زنیکه فا..»

انجمن‌ها یا روزنامه‌نگاران نادری در شرایط زیست‌محیطی بیش‌ازپیش خصمانه، این کار توان‌فرسا را به‌پیش می‌برند. در گذشته مقامات اسرائیلی فعالیت آن‌ها را به‌عنوان دلیلی بر «دموکراتیک» بودن کشورشان نشان می‌دادند، ولی امروز همان رهبران و بخش فزاینده‌ای از جامعه یهودی آن را غیرقابل‌تحمل ارزیابی می‌کنند. در ٥ ژوئن ١٩٦٩، نخستین تظاهرات با شعار «مرگ بر اشغال»، فقط ٧٠ تا ٨٠ نفر را در مقابل مجلس اسرائیل بسیج کرده بود. امروزه، فعالان اسرائیلی هزاران نفر را علیه اشغال بسیج می‌کنند. باوجوداین، اینان بیشتر از آن هفتاد هشتاد نفر خود را منزوی حس می‌کنند؛ زیرا تهدید علیه سازمان‌های غیردولتی مدافع حقوق انسانی روز به‌روز افزون شده است. قانون‌هایی گذرانده‌اند تا فعالیت آن‌ها را در هم شکنند و آنان را «مأموران بیگانگان» می‌خوانند.

پس‌ازاین که مدیر کنونی سازمان «سکوت را بشکنید» در سازمان ملل شهادت داد، نمایندگان مجلس خواستند که ملیت اسرائیلی او پس گرفته شود. از سوی دیگر، این سازمان غیردولتی در ٢٠١٦ تصمیم بسیار سختی گرفت. این سازمان اعلام کرد که پس از سی سال فعالیت، از دادن اطلاعات درباره غیرنظامیان فلسطینی به بخش حقوقی ارتش اسرائیل خودداری خواهد کرد. این اطلاعات شامل بررسی «کشته‌ها، زخمی‌ها، کتک‌خورده‌ها یا در مورداستفاده از افراد به‌عنوان سپر انسانی و علیه نابودی غیرقانونی اموال فلسطینی‌ها» می‌شد. به‌موجب آمار این سازمان، فقط سه درصد از این پرونده‌ها مورد بررسی قضائی قرارگرفته است. این سازمان غیردولتی نتیجه گرفت که «بی‌معنی است برای دفاع از حقوق انسانی با نظام حقوقی‌ای کار کرد که کارکرد واقعی‌اش با ادامه پوشاندن واقعیت‌ها سنجیده می‌شود.» (٧)

شکست اخلاقی

در ١٩٦٧، پس از تسخیر بیت‌المقدس، خاخام بزرگ شلومو گورِن فراخوان داده بود تا «قبه الصخره» [مسجد الاقصی] را منفجر و به جای آن در صحن مساجد، معبد سوم را بسازند. طبقه سیاسی اسرائیل او را دیوانه‌ای خطرناک تلقی کرد. موشه دایان، فاتح جنگ جوابی سخت داده بود: «آیا ما به یک واتیکان یهودی نیازمندیم؟» در سال ٢٠١٧، طرفداران «ساخت مجدد معبد» را حتی می‌توان در بین نمایندگان مجلس، انجمن‌های متکی به کمک مالی دولتی و مبلغان بانفوذ یافت. دولت اسرائیل به طور رسمی به اِل-آد، سازمانی وابسته به جریان‌های یادشده مأموریت داده تا نزدیک صحن مساجد به کاوش‌های باستان‌شناسی بپردازد. این واقعیت از میان هزاران واقعه دیگر، انحراف جامعه‌ای را نشان می‌دهد که در بستر سلطه‌ نظامی بر مردمی دیگر عمیقاً در ورطه روحیه و تفکر استعماری و نفی و انکار انسانیت دشمنش افتاده است.

هنگامی که در سپتامبر ٢٠٠١ انتفاضه دوم درگرفت، آمی آیالون رئیس پیشین شین بِت، سازمان امنیت داخلی اسرائیل در گفتگویی خصوصی به من گفت: «من صدبار ترجیح می‌دادم که در چارچوب یک پیمان صلح، از سرزمین‌های فلسطینی عقب‌نشینی کنیم؛ اما چون این کار غیرممکن است، ما باید به طور یک‌جانبه عقب‌نشینی کنیم. دلیل آن ساده است: هر روز که بدون عقب‌نشینی نیروهای ما می‌گذرد، چشم‌انداز عقب‌نشینی را مشکل‌تر می‌کند. درحالی‌که بدون پایان اشغال، هرگز صلحی برپا نخواهد شد». از آن به بعد، من او را ندیده‌ام و نمی‌دانم که آیا هنوز به این سخنان معتقد است یا نه؟ اما می‌دانم که فراتر از سازمان‌های غیردولتی مبارز، اقلیتی از اسرائیلیانِ هراسان، افسرده و خاموش گمان می‌برند که مثل داوید شولمان در کشوری زندگی می‌کنند که مشخصه بارزش «شکست اخلاقی مداوم» (۸) است. آنان واقف‌اند که ازاین‌پس هر ابتکار عملی در جهت «صلح» فریبی بیش نیست. پنجاه سال بعد از جنگ ژوئن ١٩٦٧، با یا بدون صلح، تنها داو واقعی، پایان دادن به اشغال است. این برای فلسطینی‌ها بدیهی ست، اما برای اسرائیلی‌ها نیز.

یادداشت‌ها:

۱- Cf. Benny Morris, Tikkoun Taout – Yehoudim VeAravim BeEretz Israel 1936-1956, Am Oved, 2000.

۲- Ofer Aderet, «Israeli cabinet minutes from Six-Day War : from fear to euphoria to arrogance», Haaretz, 18 mai 2017.

۳- Yotam Berger, «Bribing Palestinians and Censoring Textbooks : An Inside Look at the Israeli occupation’s Early Years», Haaretz, 29 mai 2017.

۴- Tom Segev, 1967, Denoël, 2007.

۵- Cité par Richard Silverstein, «Israel’s Final Solution to the Palestine problem», Tikkun Olam, 10 mai 2017.

۶- David Shulman, «Israel’s irrational rationality», New York Review of Books, 22 juin 2017.

۷- «B’Tselem to Stop Referring Complaints to the Military Law Enforcement System», communiqué, ۲۶ mai 2016.

۸- Shulman, op. cit

نويسنده:  Sylvain Cypel

مترجم: بهروز عارفی

لوموند دیپلماتیک، ژوئیه ۲۰۱۷

اردوغان، شریکی ناراحت‌کننده

آنکارا و تهران، متحد یا رقیب

براثر جنگ در سوریه و هجوم پناهندگان به اروپا، تنش‌های مکرری بین ترکیه و شریک تاریخی آن آلمان و رقیب دیرینه‌اش ایران بروز می‌کند. به‌رغم تحرک ناشی از نزدیکی دیپلماتیک بین آنکارا و تهران برای دستیابی به یک آتش‌بس پایدار بین همه کنشگران درگیری سوریه، به نظر می‌آید که این تنش‌ها ادامه داشته باشد.

ایران و ترکیه، در تمام طول تاریخ خود، به‌رغم رقابت و منافع گاه متفاوت در روابط دوجانبه عمل‌گرایی نشان داده‌اند. بااین‌حال، شورش‌های «بهار عرب» نشانگر – و گاه موجد – آشتی‌ناپذیری ژرفی بوده است. از آغاز بحران در سوریه اختلاف‌نظرها ظاهر شد. (١) پس از دعوت (بی‌حاصل) از بشار اسد برای انجام اصلاحات، آنکارا به‌رغم سیاست (بدون مشکل با همسایگان) خود، به حمایت از مخالفان رژیم سوریه پرداخت. رفتار ایران کاملاً متفاوت بود و با راهبرد حمایت از محور مقاومت به حمایت از دمشق رو آورد و برای این کار از متحدان لبنانی خود ازجمله حزب‌الله استفاده کرد و عوامل دیگر مانند شبه‌نظامیان شیعه عراقی و داوطلبان شیعه کشورهای دیگر را نیز بسیج کرد و این گروه اخیر به‌ویژه در نبردهای بازپس‌گیری حلب حضور یافت. درحالی‌که ایران – دستکم تا زمان دخالت روسیه در سپتامبر ٢٠١٥ (٢) مهم‌ترین متحد رژیم سوریه بود، ترکیه به پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) اجازه می‌داد که پس از تجاوز به فضای هوایی‌اش توسط هواپیماهای روسی، در خاکش سامانه دفاع ضد موشکی نصب کند تا بتواند در برابر موشک‌هایی که از مبدأ سوریه می‌آمد نیز از خود محافظت کند. این‌ها تصمیم‌هایی بود که جمهوری اسلامی با آن‌ها مخالف بود و فکر می‌کرد بخشی از این سامانه به‌سوی آن نشانه رفته است.

به نظر رژیم ایران، ترکیه سیاست مستقل در پیش‌گرفته از سال ٢٠٠٣ در برابر ایالات‌متحده که خودداری از تسهیل دخالت نظامی آمریکا در عراق بود را رها کرده بود. در ژوئیه ٢٠١٥، ترکیه به ارتش آمریکا اجازه داد که برای مبارزه با پیشروی‌های «سازمان حکومت اسلامی» (داعش) و بمباران مواضع آن، از پایگاه «اینجرلیک» استفاده کند. این تصمیم، با آن‌که به‌قصد جلوگیری از پیشروی داعش بود، موجب خشم تهران شد زیرا آن را وسیله‌ای برای نزدیکی ترکیه به واشنگتن می‌دانست. ایران همچنین نگران همفکری‌ای بود که از آغاز سال ٢٠١٥ بین ترکیه، عربستان سعودی و قطر در مورد سوریه به وجود آمده بود. درواقع، هر سه کشور برای هماهنگ کردن اقدامات خود و افزایش کمک به مخالفان رژیم سوریه به توافق رسیده بودند. (٣) دیری نپایید که نتیجه آشکار شد: از پایان ماه مارس ٢٠١٥، نیروهای شورشی در مناطق مختلف سوریه به پیشروی پرداختند. در آن زمان تهران مسکو را به مداخله ترغیب کرد. (٤)

به‌رغم امضای توافق در مورد مسئله هسته‌ای ایران در ژوئیه ٢٠١٥، آنکارا و تهران به جنگ لفظی در مورد سوریه پرداختند و هریک دیگری را به حمایت از «تشکل‌های تروریستی» متهم می‌کرد. برای رجب طیب اردوغان رئیس‌جمهوری ترکیه، اتهامات رسانه‌های ایران در مورد خرید نفت از چاه‌های تحت کنترل داعش چندان خوشایند نبود. از این هم بدتر، در زمینه تحکیم روابط با برخی از کشورهای نفتی عرب، آنکارا برای نخستین بار پس از پایان امپراتوری عثمانی، در ماه مه ٢٠١٦، دست به تأسیس یک پایگاه نظامی در قلمرو نزدیک‌ترین متحد منطقه‌ای خویش یعنی قطر زد. این اقدام دوجانبه بر اتحاد رسمی اعلام‌شده توسط ریاض در ماه مارس ٢٠١٦ اثر گذاشت. اتحادی که آنکارا و دوحه هم عضو آن هستند. این اقدامات و رسوخ ترکیه در خلیج‌فارس که تهران آن را منطقه طبیعی نفوذ خود می‌داند، رژیم ایران را نگران می‌کند.

ترکیه و ایران، به‌رغم اختلاف‌نظرها در مورد مسائل مختلف منطقه‌ای، همچنان در عرصه مبادلات اقتصادی و سوختی با هم پیوند دارند. ترکیه از ایران نفت و گاز می‌خرد و تهران به واردات مواد مصرفی از ترکیه ادامه می‌دهد. بااین‌حال اختلاف‌های سیاسی بر داد و ستدهای دوجانبه اثر گذاشته و میزان مبادلات بازرگانی کاهش یافته است: این میزان از ٨٩.٢١ میلیارد دلار در سال ٢٠١٢ به ٧.١٣ میلیارد در سال ٢٠١٤ رسید و در سال ٢٠١٥ فقط ٧.٩ میلیارد بود. با آن که کاهش بهای مواد سوختی دلیل بخشی از این کاهش است، فاصله بسیاری با هدف ٣٥ میلیارد دلاری تعیین شده توسط دو طرف وجود دارد. در پی ساقط شدن یک هواپیمای روسی توسط شکاری‌های ترکیه در ٢٧ نوامبر ٢٠١٥، ایران پیشنهاد کرد که برای بهبود روابط بین آنکارا و مسکو پادرمیانی کند. ایران با این کار می‌خواست روابط خود با ترکیه را نیز بهبود بخشد. دو کشور در اقدامی عمل‌گرایانه در بهار سال ٢٠١٦ توافقی در مورد گردشگری امضا کردند و به مذاکره درباره همکاری راهبردی در عرصه نفت و گاز پرداختند.

اقدام به کودتا در ترکیه در شامگاه ١٦ ژوئیه ٢٠١٦، فرصتی مغتنم به تهران داد تا با همسایه خود آشتی کند و این زمانی بود که ترکیه درحال نزدیک شدن به مسکو بود. در زمانی که هنوز کودتا در جریان بود، وزیر امور خارجه ایران روی توییتر پیامی حمایت‌آمیز برای دولت ترکیه فرستاد. نشست شورای امنیت ملی که تحت ریاست آقای حسن روحانی تشکیل شده بود نیز رسماً از «دولت مشروع ترکیه» اعلام حمایت کرد. این واکنش سریع، درتقابل با واکنش کند کشورهای عضو «ناتو» بود که متحدان اردوغان هم هستند. پس از شکست کودتا، رئیس‌جمهوری روحانی خیلی سریع پیشنهاد مذاکره درباره مسائل منطقه را داد. به‌این‌ترتیب، تهران آشکارا از این رویداد برای دعوت از ترکیه به تجدیدنظر در مواضع خود نسبت به سوریه استفاده کرد. توافقی که درباره آن بدون نتیجه، ٣ ماه پس از انتخاب آقای روحانی گفتگو شده بود، درباره ٣ موضوع اصلی بود: حفظ تمامیت ارضی سوریه، مبارزه علیه همه جنبش‌های افراطی و تروریست و سرانجام ایجاد یک دولت وحدت ملی از طریق برگزاری انتخابات تحت نظر سازمان ملل متحد. (٥)

در ٢١ دسامبر ٢٠١٦، آنکارا، تهران و مسکو ـ بدون آن که واشنگتن را در اقدام خود مشارکت دهند ـ بر اصل برقراری یک «آتش‌بس فراگیر» در سوریه مهر تائید زدند. این اقدام با قتل سفیر روسیه در ترکیه، دو روز پیش از نشست ٣ کشور، زیر سؤال نرفت. در ورای این توافق رسمی، عدم توافق‌هایی بین ترکیه و ایران، به‌ویژه در مورد نقش بشار اسد وجود دارد و این نزدیکیِ آن‌ها به یکدیگر را شکننده می‌کند. ایالات‌متحده و ترکیه هم به‌نوبه خود برای گرم شدن روابط خود که پس از کودتای نافرجام ماه ژوئیه منجمد شده بود، اقدام کردند. باراک اوباما و اردوغان در آغاز ماه سپتامبر دیدار کردند و به‌ویژه ترکیه در ٢٤ اوت ٢٠١٦ در شمال سوریه عملیات «سپر فرات» را با هماهنگی با واشنگتن اجرا کرد بدون آن که موضوع را به تهران اطلاع دهد. تهران که شگفت‌زده شده بود، عملیات را «تجاوز به حاکمیت سوریه» توصیف و آنکارا را به پیچیده‌تر کردن وضعیت منطقه متهم کرد. این امر مانع از آن نشد که ترکیه عملیات خود را گسترش داده و به‌طور غیررسمی یک «منطقه امن» در قلمرو سوریه برای اپوزیسیون ایجاد کند. منطقه امنی که اهمیتش با سقوط حلب شرقی و از دست دادن آن توسط شورشیان افزایش می‌یابد و خوشایند رژیم ایران نیست.

با آن که تهران و آنکارا به‌طور رسمی تظاهر به سبک‌تر شدن تنش در روابط خود می‌کنند و این امر در دیدار بین آقایان روحانی و اردوغان در سپتامبر گذشته در حاشیه نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد دیده شد، مواضع آن‌ها در مورد سیاست منطقه‌ای همچنان متفاوت است. آقای اردوغان، در برابر سیاست خارجی ایران که بر مبنای معتقدات شیعی است، به‌تدریج خود را به‌صورت حمایت گر سنی‌ها می‌نمایاند. در عراق، درزمینه عملیات نظامی بازپس‌گیری شهر موصل از داعش، رئیس‌جمهوری حضور شبه‌نظامیان شیعه تحت حمایت تهران را محکوم کرده و معتقد است که آن‌ها تهدیدی برای سنی‌ها هستند. او نیروهایی را در مرز عراق گردآورده و اعلام نموده که درصورتی‌که بنا باشد هزینه عملیات علیه داعش در موصل و تلعفر (که اقلیت مهمی از ترکمن‌ها در آن زندگی می‌کنند) را سنی‌ها بپردازند، بیکار نخواهد نشست. به نظر برخی از ناظران، این اخطار خطاب به کارهای تهران در عراق ـ و غیرمستقیم، سیاست ایران در این کشورـ می‌تواند عاملی برای نزدیکی بین ترکیه و دستگاه مدیریتی دونالد ترامپ شود. امری که اگر تائید شود این خطر را دارد که در تهران، با توجه به سخنان رئیس‌جمهوری منتخب آمریکا و مشاوران نزدیکش درباره ایران خوشایند نباشد.

۱Mohammad-Reza Djalili et Thierry Kellner, « L’Iran et la Turquie face au “printemps arabe” », Groupe de recherche et d’information sur la paix et la sécurité (GRIP), Bruxelles, 2012

۲Mohammad-Reza Djalili et Thierry Kellner, « Iran’s Syria policy in the wake of the “Arab Springs” » (PDF), Turkish Review, vol. 4, n° ۴, Istanbul, 2014

« ۳Turkey, Saudi Arabia agree to boost support to Syria opposition », Anadolu Agency, 2 mars 2015

۴Laila Bassam et Tom Perry, « How Iranian general plotted out Syrian assault in Moscow », Reuters, 6 octobre 2015

۵Julian Borger, « Iran and Turkey’s secret talks on Syria revealed », The Guardian, Londres, 13 décembre 2016

نویسندگان: محمدرضا جلیلی، استاد «انستیتو مطالعات عالی بین المللی و توسعه» ژنو

 تری کلنر، استاد سخنران در گروه علوم سیاسی دانشگاه آزاد بروکسل (ULB)

لوموند دیپلماتیک، ژانویه ۲۰۱۷



پیروزی تیم ایران در مرحله انتخابی مسابقات جهاني ژان پيکته

تيم دانشکده روابط بين الملل به عنوان تیم نماینده ایران با قرار گرفتن در ميان ۲۵ تيم برتر جهان در رشته حقوق بشردوستانه در سال ۲۰۱۷، به مسابقات جهاني ژان پيکته صعود کرد. مسابقات ژان پيکته از جمله عاليترين و معتبرترين مسابقات جهاني در ميان دانشگاهها و موسسات دنياست که همه ساله در ماه مارس به ميزباني کميته برگزاري مسابقات ژان پيکته و با همکاري کميته بين المللي صليب سرخ، برگزار مي گردد. پیش از این درخصوص این مسابقات با عنوان «آیا می‌دانید مسابقات موت کورت چیست؟» در همین پایگاه اطلاع رسانی شده است. در ادامه، به توضیحات درخصوص روند انتخاب تيمها و نحوه برگزاري مسابقات در دور انتخابی مسابقات ژان پیکته به قلم آقای انوش نادری از اعضای تیم توجه نمایید:

مرحله انتخابي

هرسال ۴۸ تيم (۳۲ تيم انگليسي زبان و ۱۶ تيم فرانسه زبان) از سوي کميته براي شرکت در مسابقات انتخاب مي شوند. در طول مسابقات، تيمها به سه گروه ۱۶ تايي تقسيم مي شوند. امسال در بخش انگليسي زبان ۷۷ تيم و در بخش فرانسه زبان ۲۰ تيم، بر مبناي رعايت قوانين پاسخگويي به سوالات مطروحه، وارد مرحله ارزيابي شدند. بنابر قواعد مسابقه، کميته برگزاري مسابقات، تيمهاي متقاضي را بر مبناي کيفيت پاسخگويي به سوالات مطروحه، ارزيابي مي کند و در صورت تشابه در ميزان کيفيت، به معيارهاي جانبي از جمله رزومه متقاضيان، تنوع در کشورها و موسسات شرکت کننده متوسل مي شود.

در دور انتخابي مسابقات جهاني ژان پيکته، متقاضيان به مدت چهل روز فرصت داشتند تا براي سنجش سطح علمي، به سه سوال مطرح از سوي دبيرخانه مسابقات پاسخ دهند. سوالات امسال به شرح ذيل بودند:

۱- شما به عنوان مشاور حقوقي يک توليد کننده عمده سلاحهاي سبک هستيد. مدير کارخانه از شما خواسته است تا در يک گزارش براي او ضعفهاي حقوقي «معاهده تجارت تسليحات» ۲۰۱۳ را بيان کنيد تا وي بتواند از آن براي يک سخنراني در نشست متخصصان حقوق بين الملل استفاده کند. (در ۷۵۰ کلمه با احتساب پانوشت)

۲- به نظر شما کدام تصميم دادگاه کيفري بين المللي براي يوگسلاوي سابق (به غير از تاديچ)، دادگاه کيفري بين المللي براي رواندا، ديوان بين المللي کيفري، دادگاه ويژه لبنان و شعبه ويژه دادگاههاي کامبوج، بيشترين نقش را در توسعه حقوق بشردوستانه داشته است؟ و چرا؟. (در ۷۵۰ کلمه با احتساب پانوشت)

۳- چرا تيم شما بايد براي شرکت در مسابقات ژان پيکته انتخاب شود؟. (در ۵۰۰ کلمه با احتساب پانوشت)

پس از دريافت پاسخ سوالات، به ارزيابي پاسخها مي پردازد. بدين منظور، در خصوص سوال ۱ و ۲، کميته نام شرکت کنندگان را از پاسخها حذف مي کند و تمامي پاسخها را در يک مجموعه جداگانه بر اساس زمان دريافت فايل، گردآوري مي کند. سپس، جواب سوال ۳ و رزومه افراد نيز با ترتيب الفبايي نام کشورها و اسم شهر افراد در فايل ديگري قرار مي گيرد. ۴ فايل مربوط به هر تيم در اختيار ۸ متخصص کميته قرار ميگرد تا به نمره دهي و رده بندي پاسخها بپردازند. نحوه گردآوري پاسخها، امکان شناسايي متقاضيان و يا تبادل اطلاعات ميان متخصصين را ناممکن مي سازد و تمامي اقدامات احتياطي براي ناشناس ماندن تيمهاي متقاضي و پاسخها اتخاذ مي شود. در پايان تيمها بر مبناي امتيازي که از پاسخ به سوالات کسب نموده اند در سه گروه رده بندي مي شوند.

گروه اول: ۲۵ تيم برتر بخش انگليسي زبان و ۱۲ تيم برتر بخش فرانسه زبان، فارغ از کشور و موسسه متبوع، مستقيما جواز حضور در مسابقات جهاني را کسب مي کنند.

گروه دوم: تيمهايي که در رتبه ۵۰ به بعد قرار دارند، فارغ از کشور و موسسه متبوع، از دور مسابقات حذف مي شوند.

وضعيت دو گروه نخست قطعي و غيرقابل برگشت مي باشد.

گروه سوم: تيمهايي که در رده بندي مياني قرار گرفته اند، پاسخشان به سوال ۳ به همراه رزومه، براي بار دوم توسط ۸ متخصص ديگر که در دور اول ارزيابي حضور نداشته اند، بازبيني مي شوند. در نهايت ۷ تيم انگليسي زبان و ۴ تيم فرانسه زبان با مشورت تمامي اعضاي اصلي کميته، انتخاب مي شوند.

 برگزاري مسابقات

مسابقات ژان پيکته بزرگترين رقابت جهاني شبيه سازي در رشته حقوق بشردوستانه و حوزه هاي مرتبط از جمله حقوق مخاصمات مسلحانه، حقوق بشر، کنترل تسليحات و امنيت ملي مي باشد. در اين مسابقات که به مدت يک هفته برگزار مي شود، شرکت کنندگان در نقش هاي متعددي از قبيل: مشاور نظامي نيروهاي شورشي، گزارشگران سازمان ملل متحد ، نمايندگان صليب سرخ و اسراي جنگي به ايفاي نقش مي پردازند تا دانش عملي خود از حقوق بشردوستانه و توانايي اعمال آن بر مسائل روز دنيا را به نمايش بگذارند. از موضوعات مطروحه در اين مسابقه مي توان به جنگ سايبري، جنگ هوايي و دريايي، سلاححهاي کشتار جمعي، برخورد با بازداشت شدگان، پهپادها، تاثيرات زيست محيطي جنگ، تخريب اموال و ابنيه فرهنگي و عمليات حفظ صلح ملل متحد اشاره داشت.

بر خلاف مسابقات موت کورت سنتي، هيچ نيازي به لايحه کتبي وجود ندارد، ليکن سناريو، مسئله مسابقه و نقش تيمهاي شرکت کننده، تنها ساعتي پيش از شروع مسابقه در اختيار آنها قرار مي گيرد. از اين جهت شرکت کنندگان نيازمند دانش بسيار بالا در حوزه حقوق بين الملل عمومي به طور کل و حقوق بشردوستانه به طور خاص هستند.

تيم دانشکده روابط بین‌الملل بعد از کسب مقام اول دور ملي مسابقات موت کورت هانري دونان، به فاصله کمتر از يک هفته در مرحله انتخابي مسابقات جهاني ژان پيکته شرکت نمود. با اعلام رده بندي تيم ها توسط کميته برگزاري مسابقات، تيم دانشکده روابط بين الملل همسنگ بسياري از دانشگاهها و موسسات پرآوازه و خوشنام جهان، همچون آکسفورد، سوربن، هاروارد، کلمبيا، NYU، کالج حقوق بشردوستانه ژنو، به عنوان يکي از ۲۵ تيم برتر جهان در سال ۲۰۱۷ در رشته حقوق بشردوستانه معرفي گرديد.

این موفقیت را به اعضای تیم به ویژه به آقای انوش نادری، دانش آموخته کارشناسی علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی و دانشجوی کارشناسی ارشد دیپلماسی و سازمان‌های بین‌المللی دانشکده روابط بین‌الملل، عضو موثر تیم ایران تبریک می‌گوییم. ایشان در ایمیل خود به اینجانب به نکات مهمی اشاره کرده است که مایلم با دانشجویان دانشگاه خوارزمی و همه دانشجویان علاقمند به این حوزه، سهیم شوم:

 از زمانی که در دور اول موت کورت هانری دونان موق شدم به فینال راه پیدا کنم، سوالی برایم ایجاد شد، چرا خوارزمی اینجا نیست؟

چرا خوارزمی در مسابقات جساپ نیست، در موت کورت هانری دونان نیست.. و این واقعا حیف است. من حقوق را از شما یاد گرفتم، پس مشکل از استاد ها نیست، از دانشجویان هم نیست، چون من هم دانشجوی همانجا و همان فضا بودم! مشکل نداشتن باور هست. متاسفانه شاید کمتر کسی در خوارزمی این رویا را داشته باشد. حیف است. چرا که فاصله رویا تا موفقیت، فقط یک خواستن هست. بهترین ها در خوارزمی هستند…

خوارزمی باید قهرمان داشته باشد و روزی مطمئن هستم، خواهد داشت.



مهمترین ویژگی‌های عصری که در آن بسر می‌بریم چیست؟چه روندهائی چهره «دوران تاریخی» کنونی را شکل می‌دهند؟ به کدام سو رهسپاریم؟

در لوموند دیپلماتیک فارسی، دو مقاله در این باره منتشر شده است و نویسنده وعده دو مقاله دیگر را نیز داده است. پیش از این، اولین مقاله درخصوص «تنش میان دولت-ملت و سرمایه جهانی‌شده» را ملاحظه کردید مقاله دوم درخصوص  گذار هژمونی سرمایه‌داری از غرب به شرق، فروپاشی «جهان غرب» به‌مثابه بلوکی است که پس از جنگ دوم جهانی در مقابله با کمونیسم شکل گرفت. البته انتشار مقاله، به معنی تایید محتوای آن نیست و اندکی نیز تلخیص و ویرایش شده است.

پایان «جهان غرب»؟

«غرب» یا «جهان غرب»، مفهومی ژئوپلیتیک است که در دوران جنگ سرد جایگاه ویژه‌ای در ادبیات سیاسی کشورهای سرمایه‌داری یافت تا گاه تفاوت این کشورها با دیگر مدل‌های اقتصادی- سیاسی (کشورهای سوسیالیستی به سرکردگی اتحاد شوروی و یا چین) را برجسته کند و گاه توجیه‌گر استیلای این سیستم باشد (در مقابل جهان عرب، جهانی عقب‌افتاده و نیازمند سرپرست).

آن‌چنان‌که جورج کرم در کتاب «اروپا و افسانه غرب» یادآوری می‌کند این مفهوم ارائه‌دهنده تصویری از جهان است که در آن‌یک سلسله از کشورها در یک جبهه به سرکردگی ایالات‌متحده در کنار هم با اهداف واحدی قرار می‌گیرند. «غرب، امروز همانند گذشته وقتی در درگیری میان کشورهای اروپائی رو می‌نماید، مفهومی توخالی است، با باری ژئوپلیتیک فاقد توان برای غنی‌سازی فکری در جهت ساختن آینده‌ای بهتر. این فرهنگ سیاسی آمریکائی است که این مفهوم را از آن خود ساخت و در دوران جنگ سرد از آن استفاده نمود. دورانی که برای آن‌ها پایان نیافته». (۱)

طی جنگ سرد که با سقوط دیوار برلین پایان یافت، آلمان غربی در خط اول جبهه نبرد «دنیای غرب» علیه دنیای سوسیالیستی بود. نه‌تنها این کشور نقش ویترین رفاه سرمایه‌داری را بر عهده داشت بلکه پایگاه اصلی نظامی آن نیز به‌حساب می‌آمد. دمکراسی نیز در این کشور حول مبارزه ضد کمونیستی شکل‌گرفته و تا سال ١٩٦٨ فعالیت کمونیستی در این کشور برخلاف فرانسه، ایتالیا ، انگلستان و … ممنوع بود. هیئت حاکمِ هیچ‌یک از دمکراسی‌های اروپای غربی به‌اندازه آلمان فدرال آتلانتیست و سرسپرده ایالات‌متحده نبودند؛ اما امروز به نظر می‌رسد که بیست‌وپنج سال پس از فروپاشی دیوار و یکی شدن دو آلمان، راهبرد دیپلماتیک چهارمین اقتصاد ثروتمند جهان در حال تغییر است و آینده خود را در یک جنگ سرد نوین نمی‌بیند. سی سال پیش حتی یکی از نشریات سوسیال‌دمکرات چپ آلمان نیز جرات نداشت که مطلبی با مضمون زیر را چاپ کند. امروز در اشپیگل، سخنگوی سرمایه‌داری آلمان و به قلم پسر بنیان‌گذار آن ژاکوب آگاشتاین است که چنین سرمقاله‌ای منتشر می‌شود:

«آیا ننگ مقوله سیاسی است؟ آیا در سیاست شرم هم وجود دارد؟ در این صورت سیاست آمریکا در بحران پناه‌جویان سیاستی است ننگین. باید عرق شرم بر چهره آمریکائیان بنشیند هنگامی‌که چشمشان به مردگان می‌افتد؛ به غرق‌شدگان و به آن‌ها که در آب خفه‌شده‌اند و آمریکا برای نجات آن‌ها دست به هیچ کاری نزده است. آیا آمریکا آن‌ها را به این دلیل که مسلمان هستند به چنگال مرگ می‌سپارد؟ این بزرگ‌ترین فاجعه پناه‌جوئی پس از جنگ جهانی دوم است. مسئولیت هیچ کشوری در پیدایش این فاجعه به‌اندازه ایالات‌متحده آمریکا نیست. دیرزمانی است که آمریکا در خاور نزدیک قدرتی است فقط ویرانگر . آنچه آن‌ها در افغانستان و عراق از خود باقی گذاشتند آشوب و ویرانی بود و در سوریه با حساب‌های سیاسی خود جنگ داخلی را دامن زدند. سندی که در ماه مه منتشر شد حکایت از آن دارد که آمریکا می‌دانست که «احتمالاً در شرق سوریه یک امیرنشین سلفی برپا خواهد شد.» افزون بر این در سند آمده است: «این درست همان چیزی است که دولت‌های پشتیبان گروه‌های مخالف در سوریه می‌خواهند تا رژیم سوریه را منزوی کنند.» واشنگتن می‌خواست با اسد که دوست روس‌ها و ایرانی‌هاست بجنگد و برای انجام این کار اجازه داد که رژیم آدمکش دولت اسلامی (داعش) پای به عرصه وجود بگذارد؛ اما این به آن معنی نیست که دشمنِ دشمن من دوست من است.

وقتی آمریکائی‌ها امروز به پشت سرخود می‌نگرند، چه می‌بینند؟ سرزمینی سراسر ویران و انباشته از کالبدهای بی‌جان. آن‌ها که از این سرزمین خود می‌گریزند چند نفرند؟ ١٠ میلیون یا ١٥ میلیون؟ از سال ٢٠١١ که جنگ آغاز شد ٤ میلیون سوری‌ میهن خود را ترک کرده‌اند. اردن به ٦٣٠ هزار نفر از آن‌ها پناه داده است، لبنان به ١،٢ میلیون، ترکیه به دو میلیون نفر و آمریکا به ١٥٠٠ نفر… اینجا باید اصطلاحی اقتصادی بکار برد که اکثر مردم به آن خو گرفته‌اند: اخلاق یک سرمایه است. غرب مقادیری زیادی از این سرمایه را ازدست‌داده است. آلمان‌ها در حال حاضر درصدد ترمیم آن برآمده‌اند. ولی آمریکا ورشکسته است.» (۲)

جملاتی میخکوب کننده که واقعیاتی انکارناپذیر را به چشم می‌کشند؛ اما چرا سخنگوی سرمایه‌داری آلمان این‌چنین سخت به ارباب دیرینه خود در زمان جنگ سرد می‌تازد؟ ریشه این انسان‌دوستی ناگهانی سرمایه‌داری آلمان در کجاست؟ و به صورتی عمومی‌تر چرا آلمان فقط لنگ‌لنگان و با اکراه در تمام ماجراجوئی‌های ایالات‌متحده برای بازگشت به جنگ سرد، از اوکراین تا سوریه، از او پیروی می‌کند؟

آلمان موتور و قلب سیاسی و راهبردی اروپاست. هژمونی‌ که این کشور در پایان جنگ دوم جهانی ازدست‌داده بود امروز با سرکردگی اروپا به دست آورده است. از این منظر شصت سال پس از پایان جنگ برنده اصلی آن نه انگلستان و فرانسه بلکه آلمان است. بسیاری معتقدند که این کشور اروپا را از بین برده است اما واقعیت این است که آلمان اروپا را آن‌چنان‌که می‌خواهد هرس کرده است. مهم‌ترین بعد راهبرد سیاست خارجی آلمان، وزن نگرش تجاری در آن است. ازاین‌رو دلیل تغییر جهت‌گیری آلمان را باید در جای دیگری دید: پایان جهان یک‌قطبی و به میدان آمدن قطب‌های جدید صنعتی، تجاری، ژئوپلیتیک و به‌زودی مالی و پولی.

آلمان و اروپای تحت رهبری این کشور هیچ منفعت درازمدتی از شروع یک جنگ سرد جدید و دوری از قطب‌های تجاری نوین ندارند. بازارهای آینده آلمان بسیار وسیع‌تر از ایالات‌متحده، در کشورهای بالنده آسیائی هستند. ازاین‌رو سیاست راهبردی این کشور نه در پیروی کورکورانه از ایالات‌متحده در راستای به وجود آوردن جنگ سرد بلکه در بندبازی میان ایالات‌متحده و دیگر قطب‌های اقتصادی است. آلمان از یک‌سو به شرق به دلایل منافع اقتصادی نگاه می‌کند و از سوی دیگر پای‌دربند تعهدات نظامی ـ سیاسی به ارث رسیده از جنگ سرد دارد. رقص ناموزون آلمان نیز از همین دوگانگی ناشی می‌شود؛ اما همین گرایش آلمان بهترین نشانه تَرَک برداشتن «جهان غرب» و آغاز فروپاشی آن نیست؟

آسیا، قطب اقتصادی نوین جهان

برای درک دنیای جدید نگاهی سریع به برخی از آمارها بی‌ضرر نیست. چین در کمتر از بیست سال به اولین صادرکننده جهان تبدیل شد. چین در این فاصله یکی از بزرگ‌ترین بازارهای مصرفی جهان را نیز به وجود آورد. چینی که یک دهه پیش با سرمایه‌داری فقر (فروش نیروی کار ارزان) کشورهای صنعتی پیشرفته را اغوا می‌کرد امروز با بازار مصرف داخلی‌اش آن‌ها را وسوسه می‌کند. با وارداتی معادل ١.٥٣ هزار تریلیون دلار ، چین هم‌اکنون اولین بازار اتومبیل جهان است. طبقه متوسط چین که در پایان سال ٢٠١٥ از مرز ١١٠ میلیون نفر گذشت حتی با پیش‌بینی‌های نه‌چندان خوش‌بینانه تا سال ٢٠٢٠ به ٢٢٠ میلیون نفر خواهد رسید با توانائی بالقوه رشد مصرفی یگانه. با ١٠ هزار میلیارد دلار پس‌انداز، خانواده‌های چینی هنوز به‌اندازه آمریکائی‌ها (٧٠ درصد تولید ناخالص داخلی) یا هندی‌ها (٦٠ درصد از تولید ناخالص داخلی) مصرف نمی‌کنند (٣٧ درصد تولید ناخالص داخلی). درنتیجه توان بالقوه مصرف آن‌ها بسیار است. (٣)

تحول جایگاه چین در بازار مصرف جهانگردی

از «نسخه‌برداری» صنعتی تا ابداع و اختراع؟

افزایش سهم کشورهای بالنده در اقتصاد جهان گرایشی گذرا نیست و آن‌ها موفق شده‌اند گذار از نسخه‌برداری صنعتی به ابداع و اختراع را با موفقیت به انجام برسانند. سازمان همکاری و توسعه اقتصادی(OECD)  در سال ٢٠١٢ پیش‌بینی کرده بود که سرمایه‌گذاری چین در بخش تحقیقات علمی در سال ٢٠١٥ از اروپا و در سال ٢٠٢٤ از ایالات‌متحده پیشی خواهد گرفت. بر اساس گزارش یونسکو چین عملاً از سال ٢٠١٤ به دومین سرمایه‌گذار در بخش تحقیقات علمی تبدیل‌شده است.

هیچ بخشی از اقتصاد در تیول کشورهای صنعتی سابق باقی نمانده است. از تولید محصولات الکترونیکی با کیفیت بالا شرکت Xiaomi  تا خواندن خودکار رشته‌های دی ان ا DNA  شرکتBGI ، از موتور جستجوی وب (BAIDU) تا مارک‌های لوکس چینی، نسخه‌برداری جای خود را به ابداع و اختراع داده است. بدین ترتیب چهره جهان به صورتی بی‌بازگشت تغییر پیدا کرده است. اگر در دهه نود قرن گذشته با سقوط دیوار برلین، جهان تیول یک قطب صنعتی – مالی شد که رهبری ژئوپلیتیک آن را امپراتوری ایالات‌متحده به عهده داشت، دو دهه بعد جهانی چندقطبی ازلحاظ صنعتی و ژئوپلیتیک رو در روی ماست و زایش جهانی چندقطبی از لحاظ مالی و پولی در دستور روز تاریخ است. اروپا در قلب این تحول قرارگرفته و مابین تعهدات تاریخی با ایالات‌متحده و منافع درازمدتش با اقتصادهای نوین در نوسان است.

اگر متحد من (ترانس آتلانتیک) نیستی حتماً رقیب منی شاید هم روزی دشمن

نباید فراموش کرد که بحران‌های کنونی اروپا که موجب چندپارگی آن شده است ریشه‌ای آمریکائی دارند. بحران مالی اروپا و مسئله بدهی یونان از عوارض بحران وام‌های مسکن (ساب پرایم) آمریکاست (٤) و موج مهاجرین عراقی و سوری از عوارض جنگ‌های مستقیم و نیابتی ایالات‌متحده در این منطقه. فروپاشی بافت سنتی همزیستی اقوام که یکی از دلایل اصلی مهاجرت وسیع است با استفاده ابزاری آمریکا از اختلافات قومی و مذهبی در عراق و سوریه آغاز گشت. (٥) اروپا با بحران مهاجرین بهای اشتباهات امریکا را در خاورمیانه پرداخت می‌کند آن چنان که در بحران یونان بهای ماجراجوئی‌های دلالان وال‌استریت را پرداخت. بحران مهاجرین، زمینی حاصل خیز برای رشد راست افراطی در همه اروپا مهیا ساخته است. این جریان‌ها تقریباً در همه کشورها دگردیسی اندیشه‌ پیداکرده‌اند؛ دیگر نه مدافع اخلاق مسیحی و کیش نرینه‌پرستی «مردان قوی» هستند و نه از سنت سامی ستیزی و نفی نسل‌کشی نازیان دفاع می‌کنند. بسیاری از این جریان‌ها در رهبری خود افرادی را برمی‌گزینند که هم‌جنس‌گرایی خود را پنهان نمی‌کنند؛ پشتیبان دولت اسرائیل‌اند (٦) و بر پایه ایدئولوژیک هانتینگتونی «جنگ تمدن‌ها» ، اسلام‌ستیزند و مدافع سیاست‌های ایالات‌متحده در خاورمیانه. رهبران این جریان‌ها به‌ویژه در اروپای شرقی از میان «مخالفین» رژیم‌های سابق کمونیستی بر خواسته‌اند و سابقه طولانی همکاری با سازمان‌های جاسوسی امریکا دارند. بدین ترتیب ردپای ایالات‌متحده هرچند پنهان و کم‌رنگ در این بحران اروپا نیز دیده می‌شود.

با شکست پروژه ترانس آتلانتیک، از سویی، بازگشت و تشدید جنگ سرد می‌تواند تنها معجون معجزه‌گر برای ترمیم ترک‌خوردگی «جهان غرب» باشد. یکی از ابعاد اصلی بازگشت سیاست نظامی‌گری در ایالات‌متحده نیز همین امر است. از سوی دیگر، عدم موفقیت پروژه بازگشت به جنگ سرد به معنی گسست عینی بین ایالات‌متحده و متحد اروپائی‌اش، انگلستان با بقیه اروپای تحت هژمونی آلمان است. از این لحظه به بعد اروپا نه متحد بلکه رقیب و شاید هم روزی دشمن به‌حساب می‌آید. آینده نشان خواهد داد که آیا ایالات‌متحده موفق به نجات «دنیای غرب» به شیوه خود خواهد شد یا نه. بخصوص که عامل اساسی دیگری نیز وارد بازی می‌شود و نقشی تعیین‌کننده در توازن قوا خواهد داشت: پس از ظهور جهان چندقطبی ژئوپلیتیک و صنعتی، ما در آستانه ظهور جهان چندقطبی مالی هستیم.

جنگ ارزی در جهان مالی چندقطبی

در ژانویه ٢٠١٢ یوان چین در رده بیستم مبادلات بین‌المللی قرار داشت. یک سال بعد در اکتبر ٢٠١٣ به رده هشتم صعود کرد. دو سال بعد در اکتبر ٢٠١٥، یوان از ین ژاپن پیشی گرفت و پس از دلار، یورو و پوند استرلینگ موقتاً چهارمین ارز مورد استفاده در مبادلات بین‌المللی شد. (٧)؛ اما مهم‌تر از این آن است که یوان از سوی صندوق بین‌المللی پول از اکتبر ٢٠١٦ وارد کلوب خصوصی «حق برداشت مخصوص(SDR) » با وزنی(٩٢،١٠) بیش از پوند انگلیس(٠٩،٨) و ین ژاپن (٣٣،٨) و پس از یورو(٩٣،٣٠) و دلار(٧٣،٤١) می‌شود. (٨) این امر به یوان اجازه می‌دهد که مسیر خود به طرف پول مرجع بین‌المللی هموار و جایگاه خود را به‌مثابه یک ارز ذخیره در میان بانک‌های مرکزی مستحکم کند؛ اما آیا صعود یوان می‌تواند خطری برای هژمونی دلار به‌حساب آید؟ بی‌شک در شرایط فعلی نه. علی‌رغم پیشرفت چشمگیرش، یوان هنوز یک «پول کوتوله» به‌حساب می‌آید و نه وزن آن در مبادلات بین‌المللی و نه جایگاهش به‌مثابه پول ذخیره برای دلار نگرانی آور نیست؛ اما وضعیت یوان درست مانند دلار در آستانه قرن بیستم است: «ارز کوتوله» یک هیولای تجاری – صنعتی. ایالات‌متحده در آغاز قرن بیستم اولین قدرت صنعتی جهان شد اما شکنندگی سیستم بانکی‌اش آن را در جایگاه یک کوتوله پولی و مالی نگه‌داشته بود. داستان پیدایش دلار به‌مثابه تنها پول مرجع در سطح ملی و سپس صعود و نبرد آن با پوند استرلینگ برای کسب جایگاه پول مرجع بین‌المللی نشان‌دهنده این است که پول تا چه اندازه امری سیاسی است. (٩) دلار به‌مثابه پول مرجع ورای بعد حمایت‌کننده آن از اقتصاد امریکا نقشی اساسی در اعمال هژمونی سیاسی و ژئوپلیتیک آن دارد. هیچ کشوری در جهان نمی‌تواند به خود اجازه دهد که معادل تولید ناخالص داخلی‌اش بدهکاری داشته باشد و بااین‌همه هیچ نوع نوسانی ناشی از یورش مالی نسبت به پولش انجام نپذیرد؛ اما آیا این وضع ابدی است و دلار به سرنوشت پوند استرلینگ پس از جنگ دچار نخواهد شد؟

در سال ٢٠٣٠ تولید ناخالص داخلی چین رتبه اول را در جهان خواهد داشت. امری که بی‌شک صحنه مبادلات بین‌المللی را تغییر خواهد داد و منطقاً در یک سیر طبیعی تحولات سه پول مرجع هرکدام با سهمی کم‌وبیش برابر بر جهان حکمرانی می‌کنند. بعد از دلار و یورو، سومین پول می‌تواند مستقیماً یوان و یا پول آسیا، بریکس جدیدی باشد که وزن اقتصادی چین در آن تعیین‌کننده است. درست همین دورنماست که ایالات‌متحده بر آن است به هر قیمتی از پیدایش آن جلوگیری کند. در شکست پروژه بازگشت به جنگ سرد، ضعیف و یا نابود کردن یورو می‌تواند اقتصادهای با اهمیت را مجدداً به کلوپ استفاده‌کنندگان دلار به‌مثابه پول مرجع بازگرداند. تمام این پیش‌بینی‌ها اما امروز در سطح فرضیه باقی می‌مانند. پایان غرب به‌مثابه تنها قطب تیول‌دار پیشرفت و نوآوری صنعتی ـ تجاری به سرکردگی ایالات‌متحده هم‌اکنون آغاز شده اما تا فروپاشی غرب سیاسی و ژئوپلیتیک هنوز راه باقی است. این روند که هنوز پایان و سرنوشت نهائی آن معلوم نیست یکی از عوامل تعیین‌کننده در صحنه تحولات بین‌المللی در سال‌های پیش روست.

۱- L’europe et le mythe de l’occident, George Corm, La découvert Paris 2008.

۲- برگرفته از سایت آینده ما

٣- روزنامه اکو، نوشته امانوئل همبرت از موسسه KPMG Strategy & Operations ، ١١ مارس ٢٠١٦ http://www.lesechos.fr/idees-debats…

٤- ماتریوشکای بحران‌ها نوشته شروین احمدی ، ژوئیه ٢٠٠٩

http://ir.mondediplo.com/article255…

٥- مقاله «آیا آمریکا در جنگ عراق برنده خواهد شد؟» نوشته آلن گرش، لوموند دیپلماتیک مارس ٢٠٠٨ http://ir.mondediplo.com/article124…

و هم‌چنین مقاله «هشت اشتباه سیاست ایالات‌متحده آمریکا در خاورمیانه » نوشته چ.و.فریمن http://ir.mondediplo.com/article256…

٦- مقاله «بازی سه خانواده سیاسی در اروپا» ، لوموند دیپلماتیک ژانویه ٢٠١١ http://ir.mondediplo.com/article164…

۷- Financial Times: “ Renminbi overtakes Japanese yen as global payments currency”, Gabriel Wildau, 6 octobre 2015.

۸ – International Monetary FUND: “Review of the Special Drawing Right (SDR) Currency Basket”, ۶ April 2016.

٩- کتاب «دلار و سیستم پولی بین‌المللی» نوشته میشل اگلی یتا و ویرجینی کودرت یکی از بهترین منابع برای درک سرنوشت پیدایش دلار و صعود آن به جایگاه پول مرجع بین‌المللی است. این کتاب که کاملاً قابل فهم برای غیر متخصصین است آینده تحولات سیستم پولی بین‌المللی را نیز تحلیل می‌کند.

Le dollar et le système monétaire international , Michel Aglietta et Viginie Coudert, La découvert Paris, 2014.

شروین احمدی، سپتامبر ٢٠١٦، لوموند دیپلماتیک



 مهمترین ویژگی‌های عصری که در آن بسر می‌بریم چیست؟

در لوموند دیپلماتیک فارسی، دو مقاله در این باره منتشر شده است و نویسنده وعده دو مقاله دیگر را نیز داده است. در ادامه، اولین مقاله درخصوص «تنش میان دولت-ملت و سرمایه جهانی‌شده» را ملاحظه می‌کنید. البته انتشار مقاله، به معنی تایید محتوای آن نیست و اندکی نیز تلخیص و ویرایش شده است.

 

رمزگشائی از شکن‌های عصری تاریخی 

به نظر هرگز بین امر واقعی و شناخت آن چنین فاصله‌ای نیفتاده بود. از دیر باز هگل با افسوس بر آن بود که «جغد مینروا فقط شامگاهان بال می‌گشاید.» [جغد مینروا نماد الهه خرد نزد رومیان] استعاره از آنکه بررسی تحولات فقط وقتی ممکن می‌شود که فعالیت انسانی جاری در آن‌ها متوقف شده باشد. این تأخیر شناخت امر واقعی در هر گردش تاریخی که موجب تشدید سرعت وقایع می‌شود، نگرانی آور بوده است. امروز بیش از همیشه «ما نمی‌دانیم چه رخ می‌دهد و این درست آن چیزی است که در حال رخ دادن است.» (۱) ازاین‌رو تلاش برای بررسی مهم‌ترین ویژگی‌های عصر تاریخی که در آن بسر می‌بریم اهمیت می‌یابد. چه روندهائی چهره «دوران تاریخی» کنونی را شکل می‌دهند؟ به کدام سو رهسپاریم؟

نگارنده در حد بضاعت خُرد خویش چهار گرایش را که بی‌شک تنها ویژگی‌های دوران تاریخی کنونی نیستند، شناسایی کرده است.

این چهار گرایش عبارت‌اند از:

 تنش میان دولت-ملت و سرمایه جهانی‌شده؛

 گذار هژمونی سرمایه‌داری از غرب به شرق، فروپاشی «جهان غرب» به‌مثابه بلوکی که پس از جنگ دوم جهانی در مقابله با کمونیسم شکل گرفت؛

 همسان‌سازی زندگی بشری در سراسر کره خاکی بر اساس گرایش توتالیتاریستی سرمایه‌داری؛

 خلأ مدل بدیل عملی چپ در مقابل مدل سرمایه‌داری.

آنچه در ادامه می‌آید بررسی اولین و گرایش است و در مقالات دیگر به معرفی و تحلیل سه گرایش دیگر پرداخته می‌شود.

تنش میان دولت‌ ـ ملت و سرمایه جهانی شده

صدوشصت سال پیش مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست چنین پیش‌بینی کرده بودند: «نياز به بازار با توسعه مداوم براى فروش کالاهاى خود، بوروژازى را به همه جاى کره زمين می‌کشاند. همه جا بايد رسوخ کند، همه جا ساکن شود و با همه جا رابطه برقرار سازد. بورژوازى از طريق بهره‌کشى از بازار جهانى به توليد و مصرف همه کشورها جنبه جهان‌وطنی می‌دهد…رشته‌هاى صنايع سالخورده ملى ازمیان‌رفته و هرروز نيز در حال نابودی‌اند. جاى آن‌ها را رشته‌هاى نوين صنايع که رواجشان براى کليه ملل متمدن امرى حياتى است می‌گیرند..رشته‌هايى که محصولات کارخانه‌هايش نه در کشور معين، بلکه در همه دنيا به مصرف می‌رسند.»(۲)

این جملات که بیش از یک قرن و نیم پیش به قلم آورده شده‌اند گویا وضعیت جهان کنونی ما را ترسیم می‌کنند. با این‌حال نباید از نظر دور داشت که این پیش‌بینی‌های شگفت‌آور در نیمه اول و بخش بزرگی از نیمه دوم قرن بیستم دقیقاً به همین صورت به وقوع نپیوستند. درواقع «جهان‌وطنی» بورژوازی که همراه با «اولین جهانی‌سازی» از دهه ۱۸۷۰ آغاز شده بود با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ پایان گرفت. (۳)

بسیاری گناه این امر را به گردن اتحاد ملی‌گرائی و جنگ گرایی در درون سرمایه‌داری می‌اندازند که بر جنبه جهانی‌سازی آن غلبه کرد؛ اما به نظر می‌رسد که نطفه این مرگ در طبیعت «اولین جهانی‌سازی» نهفته بود که گسترش آن در چارچوب دولت – ملت انجام می‌گرفت و جنگ تنها «تضاد بین منطق ملی پیشرفت و قدرت‌طلبی را با منطق فراملی سرمایه‌داری» آشکار ساخت. (۴)

سقوط هزینه حمل و نقل نقشی اساسی هم در جهان سازی اول (ربع پایانی قرن نوزدهم) و هم در جهان سازی دوم (انتهای قرن بیستم) بازی کرد. گسترش راه‌آهن و شبکه کشتی‌های بخاری، دستاورد فنی بود که به‌عنوان مثال هزینه حمل و نقل بین انگلستان و ایالات‌متحده را بین سال‌های ۱۸۷۰-۱۹۱۳، ۴۰ درصد کاهش داد. از دهه شصت قرن بیستم، پیشرفت فنی و سازمان‌دهی حمل و نقل دریایی و ازجمله گسترش کشتی‌های کانتینری سقوط هزینه‌های حمل و نقل را به همراه داشت. این کشتی‌ها که در سال‌های دهه ۶۰، حدود ۲۰۰۰ کانتینر TEU را حمل می‌کردند، امروز با همان تعداد کارکنان (۱۵ تا ۲۰ نفر) حدود ۱۱۰۰۰ کانتینر را انتقال می‌دهند. (۵) درنتیجه هزینه انتقال یک کانتینر بین آسیا و اروپا هر چه بیشتر کاهش‌یافته و امروز از ۲۰۰۰ دلار تجاوز نمی‌کند. با توجه به اینکه هر کانتینر می‌تواند تا ۱۲ تن محصول و یا ۳۳ متر مکعب جنس را حمل کند، هزینه انتقال هر کیلو محصول بین آسیا و اروپا حدود ۲۰ سانتیم یورو می‌شود. (۶) یعنی هزینه حمل و نقل یک جفت کفش نایک که حدود ۱۰۰ دلار در اروپا و امریکا فروخته می‌شود فقط ۰،۲۵ دلار است.

جهانی‌سازی دوم به‌ویژه از پیشرفت فنی و سقوط هزینه ارتباطات در دهه‌های پایانی قرن بیستم بهره برد. هزینه مکالمه سه‌دقیقه‌ای بین نیویورک و لندن در سال ۱۹۵۰ ۲۰،۵۳ دلار بود درحالی‌که در ۱۹۹۰ همین مکالمه تنها ۳،۳۲ هزینه در بر داشت (۷) و امروز تقریباً صفر است. کیفیت و طبیعت ارتباطات نیز کاملاً دگرگون شد. جلسات کاری بین‌المللی (بین چند مرکز در چند نقطه جهان) که در آغاز فقط سمعی بود، سپس سریعاً سمعی و بصری شد، شیوه‌های جدید کار را به وجود آورد و ازجمله مدیریت از راه دور را تسهیل کرد.

پیشرفت‌های فنی در جهانی‌سازی دوم به سرمایه‌داری امکان داد که برای اولین بار در تاریخ، مراکز تولید را به هرکجا که اراده می‌کرد منتقل کند. این همان اساسی‌ترین عنصری است که جهان سازی کنونی را با قرن نوزدهم متفاوت می‌کند. در اولین جهانی‌سازی، سرمایه‌داری دولت ـ ملت به ارث رسیده از فئودالیسم را «مدرن» کرد و آن را به ابزار اصلی توسعه خویش بدل ساخت. امپراتوری‌های استعماری که هم تأمین‌کننده مواد خام برای صنایع متروپل بودند و هم حافظ بازارهای انحصاری برای محصولات تولیدشده آن‌ها، حول پرچم دولت ـ ملت به وجود آمدند. ارتش مهم‌ترین ابزار توسعه مستعمرات و حراست از آن‌ها بود. ارتشی که در چارچوب دولت – ملت هویت می‌یافت. تعداد کسانی که تحت سلطه مستقیم متروپل‌های اروپائی بودند «در قرن نوزدهم به‌طور انفجاری افزایش یافت: ۲۰۵ میلیون در سال ۱۸۳۰، ۳۱۲ میلیون در سال ۱۸۸۰ و ۵۵۴ میلیون در سال ۱۹۱۳.» (۸)

بریتانیای کبیر در آن زمان با تسلط بر تجارت دریایی، تولید و گردش تجاری موتور اصلی سرمایه‌داری بود. «در نیمه قرن نوزدهم، این کشور با تنها ۲ درصد از جمعیت جهانی، ۵۳ درصد آهن و ۵۰ درصد زغال‌سنگ و زغال چوب را تولید کرده و امتیاز انحصاری نزدیک از ۵۰ در صد پنبه تولیدی در جهان را برای صنعت پارچه‌بافی خود در دست داشت. مصرف انرژی این کشور، پنج برابر آمریکا و امپراتوری پروس، شش برابر فرانسه و صد و پنجاه پنج برابر روسیه بود. این کشور به‌تنهایی، یک‌چهارم تجارت جهانی و دوسوم مبادلات تولیدات کارخانه‌ای را در اختیار داشت.» (۹)

صدور سرمایه نیز در اولین جهانی‌سازی در چارچوب الگویی مشابه انجام می‌پذیرفت. اگرچه رشد سرمایه‌گذاری بین‌المللی بسیار سریع‌تر از تجارت بین‌المللی بود (۱۰)، از یک‌سو کشورهای سرمایه‌داری صنعتی منبع اصلی این سرمایه‌گذاری بودند و از سوی دیگر هدف سرمایه‌گذاری‌ها مواد خام و یا شبکه‌های دسترسی به آن (راه‌آهن، بندرها…) و یا وام‌های دولتی در چارچوب پروژه هائی برای حمل و نقل و دسترسی به مواد خام بودند. بریتانیای کبیر اولین جایگاه را در اختیار داشت. در سال ۱۹۱۳، ۴۰ درصد سرمایه‌گذاری خارجی جهانی منبعی انگلیسی داشتند. ۴۰ درصد سرمایه‌گذاری خارجی بریتانیای کبیر در راه‌آهن، ۳۰ درصد در اوراق قرضه دولت‌ها و ۱۰ درصد در مواد خام بود. بین سال‌های ۱۸۶۵ تا ۱۹۱۴ سرمایه‌گذاری خارجی انگلستان در کشورهایی انجام می‌گرفت که یا تحت تسلط یا مستعمره سابقش بودند: ایالات‌متحده (۲۰،۵ درصد) استرالیا (۸،۳ درصد)، کانادا (۱۰ درصد) و هند (۷،۸ درصد). امپراتوری ضامن تقدس حق مالکیت در قلمروش بود و این سرمایه‌گذاری‌ها را به‌نوعی بیمه می‌کرد.

همانند زایش و توسعه آن، پایان جهانی‌سازی اول نیز در چارچوب دولت ـ ملت انجام پذیرفت. بین سال‌های ۱۸۷۹ تا ۱۸۹۲ اروپا شاهد بازگشت گام‌به‌گام حمایت‌گرایی بود که با تغییر سیاست گمرکی آلمان در واکنش به انحصارات تحمیلی انگلستان و برای حمایت از صنایع نوبنیاد داخلی از رقابت خارجی در سال ۱۸۷۹ آغاز شد. در فرانسه در سال ۱۸۹۲، قانون ملین(Méline)  با برقراری حقوق گمرکی، پایان دوران مبادله آزاد را برای این کشور اعلام داشت و در ایالات‌متحده بین سال‌های ۱۸۶۶ و ۱۸۸۳ حقوق گمرکی از ۲۵ به ۶۰ درصد برای تولیدات صنعتی خارجی افزایش یافت. بین سال‌های ۱۸۹۲-۱۹۱۴ تعرفه‌های گمرکی در سرتاسر اروپا بازبینی شد. در همان حال که کشورهای صنعتی هرکدام برای حمایت از تولیدات داخلی سیاست‌های گمرکی را دنبال می‌کردند، تولیدات متروپل‌های اروپائی به راحتی به بازارهای مستعمراتشان راه می‌یافتند. تولیدات دستی (مانوفاکتورهای) امپراتوری عثمانی، هند و چین در طی چنین روندی نابود شدند. این دو کشور اخیر که در سال ۱۸۰۰، سهمی معادل ۵۳ درصد تولید صنعتی (دستی) جهان را به خود اختصاص می‌دادند در سال ۱۹۰۰ تنها ۷،۹ درصد آن را دارا بودند. (۱۱)

بدین ترتیب تضاد منافع بر سر بازارها و مواد خام بین متروپل‌هائی که تولید در آنجا متمرکز و دولت – ملت مهم‌ترین ابزار توسعه‌شان بود با سیری منطقی جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ و سپس جنگ جهانی دوم (ادامه اولین جنگ) را به وجود آورد. این جنگ‌ها قبل از هر چیز جنگ بر سر بازارها بودند که به معنی پایان جهانی‌سازی اول نیز بود. میزان مبادلات تجاری جهانی فقط در نیمه دهه ۶۰ قرن بیستم یعنی پنجاه سال بعد به سطح ۱۹۱۴ رسید.

جهانی‌سازی دوم طبیعتی کاملاً متفاوت دارد. با گسترش بازارهای بین‌المللی، مقررات‌زدایی حوزه مالی، رشد و توسعه تکنولوژی که باعث گسترش ارتباطات و کاهش هزینه جابجائی مکان تولید می‌شود، نقش و وزن موسسات فراملیتی در ساختار عمومی سرمایه‌داری (ازجمله در کشورهای صنعتی) سنگین‌تر شدند. اولین شرکت فراملیتی، کمپانی هند شرقی، در سال ۱۶۰۲ به وجود آمد، اما توسعه جدی این موسسات به دهه ۷۰ قرن بیستم بازمی‌گردد. بر اساس ارزیابی اجلاس تجارت و توسعه سازمان ملل (آنکتاد)، در آغاز دهه ۸۰ قرن بیستم تنها ۷۰۰۰ موسسه فراملیتی وجود داشت. در سال ۲۰۰۲ تعداد آن‌ها به ۶۴۰۰۰ شرکت رسید که ۸۷۰ هزار شعبه در کشورهای مختلف داشتند و ۷۰ درصد جریان تجارت جهانی را در برمی‌گرفتند. سرمایه‌گذاری مستقیم (Foreign direct investment –FDI)  جهانی از ۲۰۰ میلیارد دلار در سال ۱۹۹۰ به ۱۴۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۱ رسید و در آستانه بحران ساب پرایم در سال ۲۰۰۷ از مرز ۱۹۰۰ میلیارد دلار گذشت. در سال ۲۰۱۱، علی‌رغم بحران و افت لااقل ۱۵ درصدی سرمایه‌گذاری مستقیم نسبت به دوران پیش از آن، تولید موسسات فراملیتی از مرز ۱۶۰۰۰ میلیارد دلار گذشت که معادل یک‌چهارم تولید ناخالص جهانی است. (۱۲)

موتور اصلی توسعه سرمایه‌داری امروز دیگر شرکت‌های فراملیتی هستند و گرایش مسلط بر آن یعنی جهانی‌سازی نیز ریشه در قدرت روزافزون این شرکت‌ها دارد که فضای اقتصادی خود را ورای دولت ـ ملت‌ها به وجود آورده‌اند. بدین ترتیب تنش دائمی مابین روند توسعه کنونی سرمایه‌داری (بخوانید جهانی‌سازی) و شکل سیاسی غالب آن (دولت ـ ملت) به وجود می‌آید. این تنش گذرا نیست و تا مدت‌ها یکی از ویژگی‌های اصلی دوران تاریخی ما باقی خواهد ماند.

این روند مجموعه از تضادها را به همراه می‌آورد. چراکه تضعیف دولت ـ ملت واقعه کوچک تاریخی نیست بلکه به معنی پایان یافتن عصر معینی از تمدن بشری است؛ در درجه اول در ارتباط با شکل حکومتی و امر دمکراسی، چراکه شکل غالب پیاده شدن آن در چارچوب دولت ـ ملت است و هنوز هیچ مدل بدیلی برای آن در خارج از این چارچوب وجود ندارد. مجلس اروپا و یا انواع حکومت‌های فدرالیستی نیز درنهایت یا بر پایه دولت ـ ملت قرار دارند و یا به آن متکی‌اند. هرچه نقش دولت ـ ملت در مقابل سرمایه‌داری جهانی شده کمرنگ‌تر می‌شود، از یک‌سو عملکرد آن شکلی صوری‌تر می‌گیرد و از سوی دیگر در صورت تقابل بااراده سرمایه‌داری، به‌راحتی له می‌شود. آنچه در یونان، ایتالیا و کشورهای دیگر در چارچوب بحران مالی منطقه یورو روی داد از این منظر نمونه‌اند. در یونان، حتی برگزاری یک رفراندوم در سال ۲۰۱۱ که شکل عالی ابراز نظر مردم است، تاب آورده نشد و دولت پاپاندرئو برآمده از انتخاباتی که هیچ‌کس درستی آن را زیر سوال نمی‌برد به‌راحتی سرنگون شد. در مقایسه با کودتای شرکت آی تی تی در سال ۱۹۷۳ بر علیه دولت سالوادور آلنده که افکار عمومی جهان را شوکه کرد، امروز چنین سرنگونی دولت‌های ملی‌ای عادی‌تر جلوه می‌کند. سرمایه‌داری جهانی شده به‌ظاهر آن‌چنان قدرتمند است که دیگر حتی احتیاج به استفاده از نیروی ارتش برای تغییر دولت‌ها ندارد. پرده دوم نمایش یونان از آن‌ بدتر بود. دولت چپ رادیکال، پس از قدرت‌نمائی و با تکیه به پایگاه مردمی‌اش و سازمان‌دهی یک رفراندوم، درنهایت مجبور شد که خود خواسته‌ای مطرح‌شده در رفراندوم را زیر سوال ببرد. نه لشکرکشی شد و نه سربازهای «تروا» در آتن پیاده شدند. «قدرت نرم» سرمایه‌داری مالی خشن‌تر از یورش وحشی‌ترین سپاهیان تاریخ عمل کرد.

دولت ـ ملت در دو قرن اخیر چارچوب اساسی مبارزه میان کار و سرمایه بود. ورای وزنه جهانی اردوگاه سوسیالیستی که علی‌رغم آنچه در درون آن می‌گذشت، چون شمشیر داموکلوس بر سر سرمایه به نفع اردوگاه کار در کشورهای صنعتی عمل می‌کرد، نیاز به بازوی کار در کشورهای متروپل که جایگاه اصلی تولید بود، به سرمایه‌داری نوعی توافق با نیروی کار را تحمیل می‌کرد. این عقب‌نشینی سرمایه‌داری به وجود آمدن دولت‌های رفاه را ممکن می‌ساخت. جهانی‌سازی دوم سرمایه‌داری را از این «بند تاریخی – تمدنی» رها ساخت و دستاوردهای تاریخی دو سده مبارزه اردوگاه کار را نابود کرد. تولید سرمایه‌داری امروز دیگر وابسته به نیروی کار هیچ کشور ویژه‌ای نیست. شیوه مدیریت و تولید سرمایه‌داری به‌سوی کارخانه‌های قابل‌انتقال جهت یافته است چراکه استفاده از اختلاف سطح اجتماعی بین کشورها و فرار از محدودیت‌های قانونی محلی (و حتی منطقه‌ای مانند اروپا)، قانون اصلی عملکرد سرمایه‌داری (شرکت‌های فراملیتی) است که درنهایت سیاست‌های خود را به هر دولتی هرچند هم که حاکمیت آن ملی باشد، تحمیل می‌کنند: قدرت دولت ـ ملت هر چه کمتر می‌شود و نقش آن هر چه بیشتر حاشیه‌ای.

صوری شدن هرچه بیشتر نقش دولت ـ ملت نیز امری کم‌اهمیت نیست. از مدت‌ها پیش نظریه‌پردازان نئولیبرالیسم سرود نابودی دولت را سر داده بودند. از نظر آن‌ها اقتصاد امری علمی است و قوانین آن خارج از حوزه اراده دولت، عمل می‌کنند. بدین ترتیب دولت نباید هیچ نقشی در اقتصاد داشته باشد و فقط حوزه عملکردش به تنظیم و اعمال قوانین در حوزه زندگی خصوصی ـ جمعی خلاصه می‌شود. این نظریات که با روند رشد سرمایه‌داری جهانی کاملاً همخوانی دارند، در عمل به واقعیات غیرقابل‌انکار تبدیل‌شده‌اند. اولین عارضه این روند، غیرسیاسی شدن حوزه سیاست است. آنچه در زندگی مردم اثر واقعی عینی دارد، یعنی امر اقتصادی، از حوزه سیاست خارج می‌شود و جای آن را بحث در اموری می‌گیرد که مربوط به شیوه زندگی شهروندان و فاقد جنبه «طبقاتی» است. این‌چنین است که درواقع سیاستمداران مدت‌هاست که نه می‌خواهند و نه به‌راحتی می‌توانند اراده سرمایه‌داری جهانی را زیر سوال برند. ازاین‌رو آن‌ها اغلب به ُخرده‌نقشی که سرمایه‌داری برای آن‌ها قائل است قناعت کرده و برای از تک و تاب نیفتادن در تنها حوزه باقی‌مانده، یعنی عرصه اجتماعی (تنظیم روابط ساختاری و سازمان‌دهی زندگی افراد در جامعه) و امنیت شهروندان (بخوانید سرکوب آن‌ها) عرض‌اندام می‌کنند. بدین ترتیب سیاستمداران هر بیشتر به داروغه‌های نظمی تبدیل می‌شوند که در عرصه دستاوردهای اجتماعی سرکوبگر است و در عرصه روابط خصوصی آزادمنش، آنچه میشل کلوسکارد آن را «نئولیبرالیسم آزادیخواه» (۱۳) می‌خواند. قانون اخیری که در فرانسه تصویب شد و به هم‌جنس‌گرایان اجازه ازدواج قانونی را می‌دهد از این منظر مثال‌زدنی است. هیاهوی رسانه‌ای که حول این قانون به وجود آمد به دولت سوسیالیستی اجازه داد که چهره‌ای مدرن و مدافع آزادی، هرچند در حوزه خصوصی، بگیرد. حال آنکه این دولت که به تمام وعده‌های انتخاباتی‌اش در حوزه عدالت اجتماعی پشت کرده هم‌زمان با قانون ازدواج هم‌جنس‌گرایان قانون دیگری را با همدستی سندیکای صاحب‌کاران تصویب کرد که یکی از اصلی‌ترین دستاوردهای اجتماعی قرن گذشته، یعنی قانون کار فرانسه را زیر سوال برده است.

غیرسیاسی شدن حوزه سیاست که لاجرم جدائی شهروندان از قدرت‌های محلی را به همراه دارد در مبارزه توده‌ها نیز بی‌اثر نیست. نباید فراموش کرد که نقش و ادعای اصلی سیاست تغییر در امر قدرت (توازن قوای طبقاتی در جامعه) به‌واسطه شرکت توده‌ها است (۱۴). اگر دولت ـ ملت دیگر نماد آن قدرت واقعی نباشد، به‌مثابه امری که می‌تواند در زندگی مردم تأثیر عینی داشته باشد، مبارزه سیاسی دچار سردرگمی در هدف عالی خویش می‌شود. گرفتن قدرت در چارچوب دولت ـ ملت در جهانی که سرمایه‌داری به‌واسطه شرکت‌های فراملیتی قوانین خود را ورای قوانین محلی تحمیل می‌کند، به چه‌کار می‌آید؟ وقتی نتوان به‌واسطه قدرت سیاسی در امور اقتصادی دخالت کرد، مبارزه برای دست یافتن به آن به چه درد می‌خورد؟

بدیهی است که ما هنوز در جهانی زندگی نمی‌کنیم که قدرت سیاسی محلی کاملاً در مقابل سرمایه‌داری جهانی شده محوشده باشد اما گرایش به این‌سو است. در کوتاه‌مدت دولت ـ ملت کاملاً نابود نخواهد شد. آنچه در دستور روز سرمایه است تغییردادن ماهیت آن است. دولت ـملت فرمان‌بر، کارآئی خود را برای سرمایه‌داری جهانی دارد ازجمله برای تحت نظر گرفتن و سرکوب شهروندان. این وضعیت ابهامات خود را در مورد دورنمای اهداف مبارزه به جنبش‌های سیاسی به صورتی غیرمستقیم تزریق کرده و نوعی سستی و ناپایداری را در آن‌ها به وجود آورده است. یکی از دلایل ناپایداری جنبش‌های ضد سرمایه‌داری همین مسئله است: نبود افق روشن و دورنمای سیاسی. امروز از جنبش وال‌استریت یا «برآشفتگان» چه باقی‌مانده است؟ بی‌شک ناپایداری این جنبش‌ها فقط به این دلیل نیست اما ابهام در دورنمای سیاسی بی‌شک تأثیر خود را دارد.

با چنین دورنمایی از تحول سرمایه‌داری در مقابل چند پرسش قرار می‌گیریم: آیا روند تضعیف و محو شدن دولت ـ ملت برگشت‌ناپذیر است؟ آیا این امر به صورتی همگن در کشورها صورت می‌پذیرد؟ چپ در مقابل این تحول باید چگونه پروژه‌ای داشته باشد: دفاع از دولت ـ ملت و دستاوردهائی که در چارچوب آن به دست آمده‌اند یا تعریف پروژه‌ای همه بشری ورای دولت ـ ملت‌ها؟

به نظر نگارنده روند تضعیف شدن دولت ـ ملت برگشت‌ناپذیر است. در درجه اول به این دلیل که برگشت به دوران استعمار ممکن نیست. بازارها امروز جهانی شده‌اند و گرایش اصلی سرمایه به‌سوی جهانی کردن بازارهاست. اگرچه هنوز در بخشی از کشورهای حاشیه‌ای ارثیه دوران استعماری بر بازارها تأثیرگذارند، مانند روابط فرانسه با تعدادی از کشورهای دیکتاتوری افریقا، اما اولاً وزن این بازارها در کل بازار جهانی بی‌اهمیت است و ثانیا چنین روابطی به دلیل تضعیف صنعتی و اعتباری امپراتوری‌های رو به افول هر چه شکننده‌تر می‌شوند. آنچه امروز بین آنگولا و پرتغال روی‌داده فردا در مورد فرانسه و دوستانش، کشورهای دیکتاتوری در افریقا، روی خواهد داد.

در درجه دوم نباید فراموش کرد که این روند به صورتی غیرمستقیم حاصل تحول و «پیشرفت» تکنیک است. اراده «سیاسی» در آن البته بی‌تأثیر نیست اما مانند ماشین بخار که انقلاب صنعتی را میسر کرد و بر گور تولیدات دستی، کارخانه‌ها را بنا کرد؛ امروز تحولات فنی است که به سرمایه‌داری امکان «گریز» از چارچوب دولت ـ ملت را می‌دهد. رودرروئی سرمایه‌داری با دولت ـ ملت نه بار اخلاقی دارد و نه ضد اخلاقی. اصولاً امر اخلاقی در طبیعت سرمایه‌داری نیست. آنجا که دولت ـ ملت می‌تواند به رشد آن کمک کند و یا خدماتی مانند سرکوب کارگران را ارائه دهد، سرمایه‌داری با کمال میل به آن می‌پیوندد؛ اما اگر این امر برای آن بهای سنگینی مانند رعایت قوانین کار، بیمه کارگران، حقوق سندیکائی …. به همراه داشته باشد، به راحتی به «بهشت» دیگری رهسپار می‌شود که برایش هیچ تعهدی به همراه نداشته باشد.

آیا این امر به صورتی همگن در همه جا پیش می‌رود؟ ضرورتاً نه؛ مانند ظهور و توسعه سرمایه‌داری در چارچوب دولت ـ ملت‌ها فرار آن نیز به صورتی همگن به وقوع نمی‌پیوندد. آنچه تعیین‌کننده است وزن شرکت‌های چندملیتی در اقتصاد هر کشور است. آنجا که سرمایه‌داری جهانی‌تر شده، دولت ـ ملت هم ضعیف‌تر می‌شود.

مسئله چپ و دولت ـ ملت امري بسيار پيچيده است با ارثيه تاریخی‌ای عظيم. هرچند مارکس و انگلس در مانيفست اعلام کرده بودند که «کارگران ميهن ندارند» اما در ١٦٠ سالي که از انتشار اين متن گذشته جز در يک مقطع کوتاه (بين سال‌های ١٩١٧ تا ١٩٢٣) جنبش‌های سوسياليستي به صورتی مکرر رو در روي اين بحث قرار گرفتند. قبل از همه خود مارکس که در آغاز اهميتي براي مبارزه ايرلند براي استقلال خویش در مقابل جنبش منشورگرایی (چارتيسم) طبقه کارگر انگلستان قائل نبود، با فروپاشي جنبش منشورگرایی و رشد روحيه ضد ايرلندي در انگلستان موضع خود را تغيير داد و اعلام کرد که «روحيه ضد ايرلندي باعث می‌شود که کارگران انگلستان در کنار طبقات حاکم هويت يابند و به دنبال سياست مستقل خود نباشد. کارگر ساده انگلستان از کارگر ايرلندي نفرت دارد و او را رقيب خود می‌بیند که باعث کاهش سطح زندگی‌اش می‌شود…طبقه کارگر انگلستان تا وقتي که به صورتی روشن با سياست ضدايرلندي طبقات حاکم گسست نکرده، هيچ کار جدي براي خود انجام نمی‌دهد.» به دنبال چنين تحليلي بود که مارکس نتیجه‌گیری تاريخي معروف خود را به قلم آورد: «هر ملتي که ملت ديگر را تحت ستم قرار دهد زنجیرهای بردگي خويش را قوام می‌بخشد.» (١٥)

لنين و رزا لوکزامبورگ به‌نوبه خود در مقابل با اين مسئله مواضع خود را داشتند. براي رزا لوکزامبورگ در عصر امپرياليسم و سرمایه‌داری بین‌المللی شده، دوران مبارزات ملي بسر آمده بود. به نظر او اقتصاد جهاني آن‌چنان توسعه‌یافته که ايده دولت ـ ملتي از لحاظ اقتصادي مستقل کاملاً مضحک است. لنين اما با تکیه بر مواضع مارکس معتقد بود که مارکسيستها بايد از ملت‌هاي تحت ستم براي حق تعيين سرنوشت خويش و داشتن دولتي مستقل دفاع کنند. تمام اين بحث‌ها در شرایطی انجام می‌گرفت که اروپا در آستانه و يا درگير اولين جنگ بزرگ امپریالیستی خود بود و بخش بزرگي از سوسیالیست‌ها غرق در ناسيوناليسم عملاً در کنار سرمایه‌داری و طبقات حاکم خود و در جبهه جنگ‌طلبان قرارگرفته بودند.

بحث‌های مارکسيستها در آستانه جنگ اول جهاني هرچند هم امروز تجريدي به نظر آيند اما براي تحليل گردش دوران ما بسيار غنی‌اند. نه براي آنکه از ميان آن‌ها فرمولي براي تحليل ساده و یک‌بار براي هميشه در هر شرایطی مستقل از دوران تاريخي آن به دست آوريم بلکه براي آنکه از آن‌ها براي نقطه آغاز و جهت دادن بحث‌ها استفاده شود.

امروزه جدائي دولت ـ ملت و سرمایه‌داری بسيار بيش از آغاز قرن بيستم محتمل به نظر می‌رسد. در کشورهاي پيشرفته در مقابله با جهانی‌سازی کورِ وحشیانه سرمایه‌داری نوعي گرايش حمايت گرایی چپ ظهور کرده است. در بسياري از تحلیل‌ها نه نقد شرایط نوين حاصل از تحول دروني سرمایه‌داری بلکه اراده سرکوبگر اين يا آن کشور ديده می‌شود. در همه جا دشمني با چين که گويا در حال بلعيدن جهان است، تبليغ می‌شود. اين گرايش براي چپ زميني لغزنده است و در بعضي از کشورهاي سرمایه‌داری پيشرفته مانند فرانسه با نوعي نوستالژي امپراتوری همراه است که بيماري خرده‌بورژوازی مرفه اين کشورهاست؛ پس رفتی ايدئولوژيک است و جستجوی راه‌حل در صندوق‌خانه متروک سرمایه‌داری آغاز قرن بيستم؛ گسست با انترناسيوناليسمي است که يکي از عناصر تاريخي هويت مارکسيستها بوده است و از همه بدتر نبود «شور و بلندپروازی» تاریخی‌ای است که رزا لوکزامبورگ نماد آن بود.

هرگز در طول ۱۶۰ سال گذشته شعار «کارگران جهان متحد شوید» به‌اندازه امروز واقعی نبوده است. با بیلان کنونی سرمایه‌داری که هیچ عرصه‌ای از زندگی بشر را از ویرانگری خویش مبری نساخته می‌توان حتی آن را در بازخوانی همه بشری به «شهروندان جهان متحد شوید» تبدیل کرد. هیچ کدام از مسائل بشری راه حل رادیکالی در محدوده یک دولت ندارند. سرمایه‌داری جهانی شده با تحمیل یک «سرنوشت مشترک به بشریت» نیروهای عظیم جهانی مقاومت را مقابل خود به وجود می‌آورد. آینده چپ در سازمان‌دهی این نیروهاست.

۱- نقل‌قولی از خوزه ارتگایی گاست، هردو نقل‌قول‌ها از مقدمه کتاب «راه» نوشته ادگار مورن اقتباس‌شده‌اند.
۲- نسخه فارسى اداره نشريات به زبان‌های خارجى – مسکو سال ١٩٥١ http://marxengels.public-archive.ne…
۳- امپراتوری‌ها چگونه واژگون می‌شوند http ://ir.mondediplo.com/article1748.html
۴- جهانی‌شدن پرده دوم، چرخش بزرگ واشنگتن http://ir.mondediplo.com/article678.html
۵- Les grands enjeux du transport de conteneurs, La croix 13/06/2011
۶- همان منبع
۷- http ://www.senat.fr/rap/r03-233/r03…
۸- امپراتوری‌ها چگونه واژگون می‌شوند http ://ir.mondediplo.com/article1748.html
۹- همان منبع
۱۰- طی سال‌های ۱۸۲۵ تا ۱۹۱۳ صادرات کالایی در جهان ۲۰ برابر شد درحالی‌که حجم سرمایه‌گذاری خارجی در همین مدت ۵۰ برابر گردید.
https ://www.tresor.economie.gouv.fr/…
۱۱- مقاله «بازگشت آسیا به صحنه جهانی» نوشته فیلیپ گلوب، لوموند دیپلماتیک اکتبر ۲۰۰۴ http://ir.mondediplo.com/article413.html

۱۲- http://www.unctad-docs.org/files/UN…

۱۳- Critique du libéralisme libertaire, Michel Clouscard, edition Delga

۱۴- به مقاله زیر مراجعه کنید : De l’émeute au soulèvement, Alain Bertho, RIS , le N° ۹۳, printemps 2014

١٥- http://www.matierevolution.org/spip…

نویسنده:   Shervin AHMADI     لوموند دیپلماتیک، سپتمامبر ٢٠١٥


با دیدگاه اسراییلی‌های منتقد درخصوص این کشور آشنایی دارید؟ مقاله زیر را یکی از روزنامه‌نگاران هاآرتص نوشته است. البته، درج این مقاله به معنی تایید محتوای آن نیست!

 

روی پنهان «مُدلی» که فرانسه را شیفته کرده؛

اسرائیل، جایی که امنیت شکل مذهب به خود گرفته

پس از سوءقصدهایی که فرانسه را به خون کشیدند، در مورد مسائل امنیتی گروهی از مسئولان دولتی [فرانسه] از مدیریت دولت اسرائیل به‌عنوان الگو یاد کردند. بدون این که خطرات زیان‌بار ناشی از این شیوه را در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در نظر بگیرند.

در جامعه اسرائیل و نیز سرزمین‌های اشغالی، پاسخ نظامی-پلیسی به تروریسم نقطه ضعف‌های خود را نشان داده است. اغلب، اسرائیل را به‌مثابه یکی از مذهبی‌ترین دولت‌های جهان به شمار می‌آورند. اما، اسرائیل بیش از آن‌که تصورش می‌رود، مذهبی است. در اینجا، دین و دولت، یکی تلقی می‌شوند. یهودیت ارتدکسی شهروندان را چه معتقد باشند، چه آگنوستیک (لااَدری) یا خداناباور (آتِه)، از لحظه تولد تا دمِ مرگ همراهی می‌کند. اما، گوئی این کافی نبود و دُگم دیگری نیز چارچوب زندگی اسرائیلیان را احاطه کرده است. و آن دُگم امنیت است. در هر مرحله از زندگی هر اسرائیلی، امنیت قواعد سرسختش را تحمیل می‌کند.

این مذهب بر این باور تکیه دارد که گویا خطری دائمی اسرائیل را تهدید می‌کند. این باور بر برداشت ویژه‌ای از واقعیت متکی است، اما همچنین از اسطوره‌هایی تغذیه می‌کند که با دقت و وسواس تدارک دیده شده‌اند. با چنین شیوه‌هایی، حکومت‌های ما [اسرائیل] کارزارهای ترس را هماهنگ می‌کنند. آن‌ها خطرهای واقعی را بزرگ‌تر می‌نمایانند، خطرهای تخیلی می‌آفرینند، و مرتباً این ایده را تقویت می‌کنند که گویا ما قربانی زجر و آزار دائمی هستیم. و این وضع از زمان تأسیس دولت ادامه دارد.

در دوران جنگ ١٩٤٨، بعد از نسل‌کشی (شوآ)، بدون تردید چنین رفتاری قابل توجیه بود. مگر اسرائیل را همچون داوود در برابر جالوت تصور نمی‌کردند؟ اما، از آن زمان تاکنون، اسرائیل در ردیف قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای قرارگرفته است. ارتش ما یکی از پرقدرت‌ترین ارتش‌های جهان بوده و دارای تسلیحات مدرن پیچیده می‌باشد. بااین‌همه، همان اعتقاد به قوت خود باقی است: اسرائیل برای «موجودیت» خویش در نبرد است، حتی اگر حریفان او سازمان‌هایی مثل حماس هستند که اعضایش تقریباً با پاهای برهنه راه می‌روند. حتی اگر به استثنای ایران، هیچ دولت قدرتمندی اسرائیل را نشانه نگرفته است؛ حتی اگر نیروهایی که به عملیات اشغالگرانه می‌پردازند، نیروهای ما هستند. این نسخه، جدید نیست و علاوه بر آن به کشور ما هم محدود نمی‌شود. تهدید خارجی، خواه واقعی باشد یا تصنعی ، «وحدت ملی» و تسلط دولت بر مردم را توجیه می‌کند.

به گزارش مرکز پژوهش‌های IHS Jane’s[موسسه اطلاعاتی، نظامی و امنیتی] در سال ٢٠١٥، اسرائیل شانزدهمین بودجه دفاعی جهان را داشت: معادل ١٥ میلیارد و شش‌صد میلیون دلار. این رقم ۲/۶ درصد تولید ناخالص داخلی کشور است که اسرائیل را در ردیف دوم جهان درست پس از عربستان سعودی قرار می‌دهد. سهم بودجه دفاعی اسرائیل در تولید ناخالص ملی، دو تا شش برابر بیشتر از ملت‌های صنعتی دیگر است. با وجود کاهش سهم دفاعی در هزینه‌های دولت، مبلغ هزینه‌های دفاعی از نقطه نظر ارزش مطلق آن همچنان بالا رفته است. در حالی که کشور فقط با ٨ میلیون جمعیت از نظر جمعیتی در رده ٩٨ جهان قرار دارد، ایندکس گلوبال فایرپاور (١) ارتش اسرائیل را از منظر قدرتِ آتش در رده شانزدهم جای می‌دهد که برای هر ١٩٣٠ شهروند، یک تانک تهاجمی دارد (در مقابل یک تانک برای ٥٩٤٨ نفر در کره شمالی و ١٥٧٣٣٧ نفر در فرانسه)، و یک هواپیمای شکاری برای ١١٨٠٠ نفر (در مقابل یک هواپیمای شکاری برای ٢٣٩٠٤ نفر در امریکا و ٥١٩١٤ نفر در فرانسه)

ناوگان با ١٤ زیردریائی

چنین هزینه نظامی که به طور نسبی از هزینه‌های دفاعی ایالات متحده، روسیه و فرانسه بیشتر است، تاثیر منفی داشته و از بودجه بخش‌های دیگر می‌کاهد از جمله آموزش، بهداشت، مسکن، حمل و نقل و پذیرش مهاجران. اما، بر سر این اولویت بودجه‌ای هیچ بحثی در بین مردم درنمی‌گیرد حتی هنگامی که هزاران شهروند برای اعتراض به بالا بودن اجازه خانه به خیابان‌ها می‌ریزند، همان گونه که در تابستان سال ٢٠١١ در جریان بزرگ‌ترین اعتراض اجتماعی تاریخ اسرائیل روی داد.(٢) کشور دارای زرادخانه‌ای شامل چهارده زیردریائی است. مگر ٥ فروند کافی نبود، حالا به خاطر نگران‌ها بگوییم ده تا ؟ پولی که خرج ساخت فقط یکی از این زیردریائی‌ها می‌شود یعنی ۱/۴ میلیارد یورو، برای نوسازی کامل چندین محله کافی است. اما، گرچه اسرائیلی‌ها از گرانی و هزینه زندگی بالا و خرابی خدمات اجتماعی شکایت دارند، ولی بودجه دفاعی بالا و وراجی‌های امنیتی قدرت را می‌پذیرند و صدایشان هم در نمی‌آید. مگر در مورد مذهب می‌توان بحث کرد؟

مشاهده اینکه برخی کشورها نظیر فرانسه به همان راه می‌روند نگران‌کننده است. غلتیدن بر سراشیبی چنین تند، ممکن است هر حمله‌ای به دموکراسی را توجیه کند .اسرائیلی‌ها چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند: «امنیت» موجب فراموش کردن بی‌عدالتی می‌شود. امنیت، جنایت‌ها را می‌شوید و بدترین رفتارهای تبعیض‌آمیز را با رنگ حقانیت بَزَک می‌کند. رهبران سیاسی، ژنرال‌ها، قاضی‌ها، روشنفکران و روزنامه‌نگاران، همه می‌دانند، اما هرکدام با سکوت اکثریت همراه می‌شوند.

هنگامی که با اتومبیل وارد فرودگاه بن گوریان می‌شوید، باید برای سلام گوئی به مامور امنیتی مسلح پنجره اتومبیل را بازکنید. همه‌چیز به لهجه عبری شما ارتباط دارد. اگر نگهبان تصور کند که لهجه عربی دارید، اتومبیل را متوقف می‌کند. بدین ترتیب، یهودیان احساس برتری می‌کنند. فلسطینی‌ها برعکس تحقیرشده، به آن‌ها القاء می‌کنند که خطرناک‌اند. البته معروف است که هر شهروند عرب اسرائیلی یک بسته مشکوک است. یک بمب ساعتی.

کسی منکر نیست که تروریسم وجود دارد. اما کمتر کسی از آثار مخرب روش‌هایی یاد می‌کنند که برای جلوگیری از آن به کار می‌رود. هر روز، کنترل‌های پایان‌ناپذیر، شهروندانی را به ستوه می‌آورد که در اثر ترس دائمی از سوءقصد ، مطیع شده‌اند. به صورتی حیله‌گرانه کلیشه‌هایی می‌سازند و پیش‌داوری‌هایی را رایج می‌کنند که به نژادپرستی می‌انجامد. این روش‌ها کشور ما را از درون نابود می‌کند. آیا در ایالات متحده یا اروپا نیز چنین خواهد شد؟ مگر راه دیگری وجود ندارد؟ راه درست و سنجیده برای مبارزه با خطر؟ اسرائیل بیش از پنجاه سال است که به نام امنیت سرزمین‌های فلسطینی را برخلاف همه حقوق بین‌المللی به اشغال درآورده است. بدین ترتیب، ما از نادر قدرت‌های استعماری قرن بیست و یکم هستیم. هنگامی که شیمون پرز، که بعدها جایزه نوبل صلح هم گرفت، در سال ١٩٧٥ اجازه ساختمان شهرک استعماری بزرگ اُفرا را صادر کرد، به اهمیت حفظ آنتن ارتباطات و تلفنی اشاره کرد که در سرزمین‌های اشغالی کار گذاشته‌شده بود. اما، این شهرک بر روی زمین‌های خصوصی ساخته شد که با زور دولت از فلسطینی‌ها دزدیده‌شده بود. دیری نگذشت که نگهبانان موقت به ساکنان دائمی شهرک (کولون) تبدیل شدند و اردوگاه آنان به حومه‌ای از سرزمین‌ها. آنچه بعداً رخ داد با جنایت‌های خونین همراه بود و به تاریخ تعلق دارد. اکنون، در غزه، بیش از دو میلیون نفر در بزرگ‌ترین زندان جهان محصورند.

مثل همه نهادها، دستگاه قضائی نیز در برابر مولوخ* مدرن سجده می‌کند. دیوان عالی که اغلب قادر به مجازات بی‌عدالتی‌هایی ست که به او رجوع داده می‌شود، هنگامی که الزامات امنیتی مطرح می‌شود، تصمیمات غیرقابل قبولی ، نظیر نابودی خانه‌ها، اخراج‌ها و غیره را تائید می‌کند. در طول تاریخ طولانی اشغال، دیوان عالی به‌ندرت مخالفت خود را نشان داده است. سال‌های طولانی می‌بایست سپری گردد تا دیوان عالی شجاعت انتقاد از قتل‌های هدفمند و شکنجه را پیدا کند . و اما بازهم با لجاجت دستگیری‌های بدون حضور در برابر قاضی را که به «زندان اداری» معروف است ، قانونی ارزیابی می‌کند.از سال‌ها پیش، هزاران نفر را بدون هیچ محاکمه‌ای به سیاه‌چال‌ها روانه کرده‌اند. ازآنجاکه نه خود این افراد و نه وکیلشان اجازه ندارند تا مورد اتهام را بدانند، آن‌ها هیچ‌گونه امکانی برای دفاع ندارند. وضعیت اضطراری که از زمان قیمومیت بریتانیا پابرجاست – هرچند که زمان قیمومیت مدت‌های طولانی است که به سررسیده – چنین افتضاحی را اجازه می‌دهد. هیچ جایی برای اعلام وضعیت اضطراری نیست، اما همچنان اعمال می‌شود.

تحقیر حقوق بین‌الملل

دادگاه‌های نظامی اسرائیل، به‌نوبه خود فلسطینی‌ها را در مضحکه‌ای شبیه به تصفیه‌حساب سیاسی محاکمه و محکوم می‌کنند. به نام امنیت، خانه‌های «تروریست‌ها» (٣) را ویران می‌کنند و دست به مجازات جمعی می‌زنند که حقوق بین‌المللی ممنوع کرده است. به طور روزمره، هزاران نفر را قلدرم نشانه کنترل و بازرسی و دستگیر می‌کنند و شبانه، ارتش به خانه‌های مردم می‌ریزد. از سوئی جلو کارکرده افراد را می‌گیرند و از طرف دیگر مانع رفت‌وآمد آن‌ها می‌شوند. به‌محض این که سربازی احساس خطر کند، فرد مقابل را می‌کشد. برای مثال، اخیراً کودک ده‌ساله‌ای را که یک قیچی در دست داشت، به گلوله بستند. برای «حفاظت» از سربازان، کودک ده‌ساله‌ای را کشتند که حتماً می‌خواسته با قیچی آن‌ها را ببُرَد!

یادآوری کنیم که شهروندانِ عربِ «تنها دموکراسی خاورمیانه» از زمان تأسیس دولت اسرائیل تا میانه دهه ١٩٦٠، در چارچوب حکومت‌نظامی زندگی کرده‌اند. سپس، پنجاه سال اشغال آغاز شد، پنجاه سال همراه با دستگیری به نام ضرورت‌های «امنیتی». این واژه، شاه‌کلید توجیهی است که اسرائیل را دولت غیر دموکراتیک ننامند.

اکنون، عرب‌ها قربانیان اصلی این وضعیت هستند. پس از سال‌ها مبارزه با تروریسم، تعداد کشته‌های فلسطینیان صد برابر کشته‌های اسرائیلی است. درحالی‌که دموکراسی شکاف برمی‌دارد، تهاجم علیه آزادی بیان و حقوق مدنی همه اقشار را دربر می‌گیرد (٤). مذهب امنیتی بر همه‌جا پنجه می‌اندازد. هم‌اکنون در سرزمین‌های اشغالی و حتماً فردا در تل‌آویو. امروز به ضرر عرب‌ها و فردا یهودیان.

در سراسر جهان، اسرائیلی‌ها را به‌منزله نوک پیکان مبارزه با تروریسم تلقی می‌کنند. شرکت‌های اسرائیل به حکومت‌های جهان خدمات مشاوره‌ی عرضه می‌کنند و نه‌فقط اسلحه صادر می‌کنند، بلکه دانش و فناوری نیز. اما اگر دولت‌ها بخواهند از اسرائیل چیزی فراگیرند، باید از کارهایی که نباید کرد نیز درس بگیرند. از جمله این که نمی‌توان به نام امنیت، به هر کاری دست زد. شاید، از دست دادن دموکراسی بسیار خطرناک‌تر از تروریسم باشد.

پاورقی‌ها:

۱ – Global Firepower, « Countries ranked by military strength 2016 » www.globalfirepower.com

۲ – به مقاله زیر توجه کنید http://www.monde-diplomatique.fr/20…

 ۳- مقاله زیر را بخوانید http://ir.mondediplo.com/article259…

۴- مقاله شارل اندرلن را بخوانید http://ir.mondediplo.com/article247…

* مولوخ: مولوخ (از ریشه عبری: ملک به معنای پادشاه) که مولچ، مولخ، مُلُخ، مولوک، مولک، مولاک نیز نامیده می‌شود نام یکی از خدایان قدیم عمونیان است. مولوخ در کنعان، فنیقیه، شمال آفریقا و شام پرستش می‌شد. به عنوان خدای فنیقی‌ها و کنعانیها، پرستش مولوخ همراه با نوع خاصی از قربانی کردن کودکان توسط والدین آنها بود. داستان مولوخ در کتاب تثنیه و کتاب لاویان به عنوان نوعی از بت‌پرستی ذکر شده است (لاویان ۱۸:۲۱ “و تو نباید اجازه دهی هیچیک از فرزندانت از درون آتش مولوخ عبور کنند.”). در عهد عتیق جهنا (که واژه جهنم نیز از آن گرفته شده است منطقه‌ای در خارج اورشلیم بود که کودکان برای بعل و سایر خدایان کنعانی نظیر مولوخ توسط آتش قربانی می‌شدند. از این رو خدا در عهد عتیق این منطقه را به عنوان سمبلی از پلیدی و آتش جهنم مثال می‌زند . [به نقل از ویکی پدیا]

نويسنده: Gideon LEVY

مترجم: بهروز عارفي

لوموند دیپلماتیک، اکتبر ٢٠١٦ (با ویرایش و تلخیص)



مسابقات جساپ! 

مسابقه شبیه سازی دادگاه های بین المللی یادواره قاضی فیلیپ جساپ

مسابقه شبیه سازی دادگاه های بین المللی یادواره قاضی فیلیپ جساپ را می توان بزرگترین و مهمترین مسابقه شبیه سازی دادگاه های بین المللی دانست. این مسابقه برای دانشجویان علاقمند به حقوق بین الملل همانند المپیادهای جهانی فیزیک و شیمی است.
این مسابقه برای نخستین بار در سال ۱۹۶۰ به همت ریچارد بکستر و استفان شوبل (بعدها رئیس دیوان بین المللی دادگستری) در دانشگاه هاروارد آمریکا با حضور دو تیم متولد شد و از آن سال تاکنون هر ساله بر تعداد تیم ها و کشورهای شرکت کننده بر آن افزوده شده است.
مرحله بین المللی این مسابقات در حال حاضر به همت انجمن دانشجویان حقوق بین الملل آمریکا در اوایل ماه آوریل هر سال میلادی در شهر واشنگتن و همزمان با نشست سالیانه انجمن آمریکایی حقوق بین الملل برگزار می گردد. بیش از ۵۵۰ دانشکده حقوق از  حدود ۸۷ کشور در این مسابقات شرکت می‌کنند که از هر دانشکده حقوق یک تیم با رهبری یکی از اساتید خود مجاز به شرکت در مسابقات ملی است. 

مسابقه با توجه به شرایط خاص هر کشور، در سه مرحله دانشگاهی، ملی و بین المللی برگزار می شود. در مرحله ملی نیز تیم های منتخب دانشگاه ها در مقابل هم قرار می گیرند و برنده مسابقات ملی به مرحله بین المللی گام می گذارد. در این مسابقات، مسائل روز حقوق بین الملل در قالبی نمادین ارائه و تیم ها بمنظور طرح استدلالهای حقوقی خود در دو قالب خواهان و خوانده به رقابت میپردازند.  از هر ۱۰ دانشگاهی که در یک کشور به رقابت بپردازند ، یک تیم بعنوان منتخب دور ملی به مسابقات بین المللی معرفی میشود. اگر برخی تیم ها عملکرد خوبی داشته باشند ولی بدلیل رقابت تنگاتنگ عنوان نخست را کسب نکرده باشند، بعنوان تیم ناظر در مسابقات بین المللی حضور خواهند داشت. بعنوان مثال، دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۲۰۱۵ تیم ناظر در مسابقه بین المللی در واشنگتن بود.
موضوع مسابقه حل و فصل یک اختلاف حقوقی بین المللی فرضی میان دو کشور فرضی در برابر دیوان بین المللی دادگستری است. از تیم های شرکت کننده خواسته می شود که با توجه به موافقتنامه فرضی که معمولا ماه سپتامبر هر سال و حدود ۷ ماه پیش از مسابقه بین المللی (در ماه آوریل) منتشر می شود، لوایح خود را آماده کرده و به هیئت برگزار کننده مسابقات در تاریخ مقرر قبل از مرحله ملی ارسال کنند.

از مهترین معیارهای ارزیابی عملکرد تیم ها به موارد زیر می توان اشاره کرد :
۱٫ قدرت استدلال و صورتبندی ادله
۲٫ تسلط به منابع معرفی شده و  استناد به قضایا و پرونده‌های مرتبط
۳٫ تفکر استدلالی – انتقادی
۴٫ روحیه کار گروهی و مشارکت تمامی اعضای گروه در فرایند دفاع
۵٫ قدرت خلاقیت در موقعیت‌های پیش‌بینی نشده و رویارویی با چالش‌های جدید
۶٫ فن بیان و قدرت نگارش
۷٫ رعایت شئونات دادگاه در منش و روش

ایران، پنجمین سال حضور خود در مسابقات جساپ را در سال ۲۰۱۷ با رقابت اولیه تیمهایی از دانشگاه های تهران، شهید بهشتی، علامه طباطبایی، دانشکده روابط بین الملل و پردیس البرز دانشگاه تهران (براساس اطلاعات ثبت نام دانشگاه ها در سایت انجمن دانشجویان حقوق بین الملل) تجربه می‌کند. در سال ۱۳۹۴، آقای مهدی خلیلی طرقبه دانشجوی دانشکده روابط بین الملل، مقام اول دور ملی را کسب کرد و به مسابقه بین المللی ۲۰۱۶ راه پیدا کرد؛ در نهایت دانشگاه بوینس آیرس آرژانتین به مقام قهرمانی دست یافت.



 

آیا می دانید مسابقات موت کورت چیست؟

در مسابقات ملی موت کورت، یک پرونده فرضی مربوط به حقوق بین‌المللی کیفری در اختیار تیم‌های شرکت کننده است. این تیم‌ها در مقابل تیم قضات که از اساتید برجسته حقوق بین‌الملل کشور هستند یک بار در مقام دادستان و یک بار دیگر در مقام وکیل مدافع متهمان فرضی قرار می‌گیرند. دانش و معلومات حقوقی در کنار نحوه ارائه و نیز نوآوری‌ها و مسائل روان شناختی چون اعتماد به نفس و نیز مهارت بر زبان انگلیسی برای موفقیت در چنین شبیه سازی ضروری است و هر کدام از این موارد دارای نمره هستند. مسابقات دور اول به زبان فارسی برگزار شد اما مسابقات در دور دوم ملی و مراحل بین المللی به زبان انگلیسی است.

هر یک از تیم‌های شرکت‌کننده متشکل از سه دانشجوی حقوق، علوم سیاسی یا روابط بین‌الملل در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد یا دکترا هستند. معمولا یک دانشجوی دکترا یا شرکت‌کننده سال‌های گذشته این مسابقات به عنوان مربی (Coach) این تیم ظاهر می‌شود. لزومی ندارد که تیم‌های شرکت کننده از نظر جنسیت همسان باشند اما ترجیح این است که دانشجویان از یک دانشگاه یکسان باشند.

اخیراً مرحله ملی هشتمين دوره مسابقات ملي شبيه‌سازي جلسات محاكمه ديوان بين‌المللي كيفري (يادواره هانري دونان، ۱۳۹۵) برگزار گردید. امسال در دور اول ۳۳ تیم از دانشگاه های کشور به زبان فارسی شرکت کردند که به ترتیب تیمهای تربیت مدرس، شهید بهشتی، علامه طباطبایی و دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه موفق شدند. در دور دوم به زبان انگلیسی، رقابت با حضور قضات و نگارش لوایح به زبان انگلیسی در ۲۵ صفحه در مقام وکیل و در مقام دادستان دیوان بین المللی کیفری صورت گرفت و برای اولین بار تیمی از دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه قهرمان شد. آقای نادری از اعضای موثر تیم، دانش آموخته کارشناسی علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی است. با این قهرمانی، این تیم به مسابقات کمیته بین المللی صلیب سرخ در هند در آذرماه راه پیدا کرد. مراحل بعد برگزاری مسابقات  آسیا ـ اقیانوسیه هنگ کنگ و در نهایت مسابقات جهانی  ژان پیکته در فرانسه است. این موفقیت را به ایشان و هم تیمی‌ها تبریک می‌گوییم و آرزو می‌کنیم در ادامه مسابقات نیز موفق باشند. همچنین با توجه به رشته تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد ایشان، امیدوار هستیم در آینده نزدیک شاهد موفقیت تیمی از دانشگاه خوارزمی باشیم.